زندگی من
زندگی من

زندگی من

صابخونه

بازهم همه چیز سر من خالی شد. میگه تو گفتی بریم خونه بخریم. الانم مستاجر بدبختمون کرد.

درحالیکه من اون موقع گفتم تو همین تهران یه خونه چهل متری بخریم از خونه پدریت بریم اونجا زندگی کنیم ولی تو قبول نکردی رفتی مارلیک خونه خریدی که اصلا نتونیم بریم اونجا زندگی کنیم .  چون دلت نمیخواست از اونا دور بشی. 

منم پذیرفتم ولی دوست داشتم همیشه مستقل میشدیم .  خونه مون از اونا جداست ولی تو یک ساختمون هستیم. کلی هم داریم زجر میکشیم بخاطر کهنه بودن این خونه.

اونا هم حاضر نمیشن این سه طبقه قدیمی رو بکوبیم نو بسازیم. 

درد یه خونه تو مارلیک هم به غصه هامون اضافه شده.  

بنظرم آدمهای صاف و ساده ای مثل ما رو چه به صاحب خونه بودن صاحبخونه باید زبون داشته باشه و قلدر باشه. 


شوق یادگیری

میخوام یه حرفه جدید یاد بگیرم چون همیشه شوق یادگیری کاری جدید باعث میشه مشکلاتم را فراموش کنم و مشکلات هم خودبخود محو میشوند. 

ولی وقتی دائم غصه بخورم مشکلات ثابت باقی می مانند. 

حرفه عکاسی رو همیشه دوست داشتم یکم هزینه کلاس و لوازم عکاسی بالاست ولی یجوری جور میکنم بهتر از افسرده موندنه. 

حتی اگه کارم پیدا نشد مهم نیست حداقل یه حرفه بلدم از بچه هام و اقوام میتونم عکس بگیرم . یجورایی اعتماد به نفسم  بهتر میشه احساس شکست از من دور میشه. 

دیگه اصلا مهم نیست چقدر برای فوق لیسانسم هزینه کردم و مدرکم بدردم نخورد. 

هرگز نمیفهمی چقدر قوی هستی مگر اینکه قوی بودن تنها راه حل پیش رویت باشد.

در دل ترسها برویم

یکی از فامیلها میگفت یه همکار درشرکت دارند که از خانومش خیلی میترسه . خانومش دائما گوشیش رو چک میکنه اینم جرات نداره حتی عضو گروه تلگرام شرکتشون بشه. این یجور انتقام بعضی خانومای قدرتمند از جامعه مردسالاره. 

ولی بنظرم درست نیست  به بردگی کشیدن چه از طرف زن باشه چه مرد اشتباهه. 

درضمن نباید بترسیم با به طرف مقابلمان بگیم ما چه نیازهایی داریم به نظرم نیاز به ارتباط اجتماعی  نیاز به اینکه تو اجتماع باشیم  شغل داشته باشیم نیازهایی عمومیه.

ما باید  در دل ترسهایمان برویم  .  من میترسیدم فرزندم را مهد بگذارم در. حالیکه خیلیها از شش ماهگی بچه هایشان را مهدکودک میگذارند هم بچه اجتماعی میشه هم خودشون در اجتماع هستند . 

من حامی نداشتم همسرم هم میگفت بچه بزرگ شد برو سرکارت ترس هم داشتم ولی الان دیگه ترسی ندارم بدتر از این وضعیت نمیشه که . 

اینبار دیگه کوتاه نمیام همه باید بفهمند من چه نیازهایی دارم من آدمی اجتماعی بودم نمی تونم بشینم تو خونه چون فرزندم از اجتماع میترسه . 

من به روش خودم عمل میکنم اینقدر به اجتماع میبرمش تا ترسش بریزد. 

به درون ترسهایتان بروید کمی مقاومت می کنند ولی ناگهان ناپدید میشوند.

یسری مشکلات

دکتر روانشناس فرزندم گفت باید کلاسها ادامه پیدا کنه و اگر هم میخواهید مهد کودک بره باید همراه مربی شدو یا خودتان بره . البته خودم باید آموزش ببینم. ماهم چون هزینه مربی ”شدو” رو نمیتونیم بدیم باید خودم همراهش برم.

بنظرم دولت باید برای مادرانی که کودک اتیستیک دارند یه امکاناتی مثل کار درمنزل یا با توجه به تحصیلاتشان کار در مدارس غیر انتفاعی بگذارد که بتونیم  ساعتهای بیشتری کنار فرزندمان باشیم و از پس هزینه های درمانش بربیاییم . 

با یک حقوق پدر کارمند نمیشه از پس این هزینه ها بربیاییم. 

پسرم از مردها میترسه میخوام برم گروههای کودک و طبیعت که بچه هارو میبرند تو دل طبیعت ثبت نامش کنم . اونجا مربی ها  هم خاله ها هستند هم عموها. عموها  و خاله ها بچه هارو میبرند بالای  درخت بالای صخره ها تا با طبیعت اخت بشن . باید اینم امتحان کنم  تا ترسش از. غریبه ها بخصوص آقایون بریزه. 

پسرم فقط دفعه اول برای یک بازی و فعالیت جیغ میزنه بار. بعدی همون فعالیت را با ذوق انجام میده.

گروههای کودک طبیعت نسبت به اتیسم اوکی هستند مثل خانه های  بازی نیست که بگن خانم چرا بچه ات رو بزور. میاری یا مثل پارک نیست که پدرومادرها با تعجب نگاهمون کنند و بگن چرا بچتون جیغ میکشه مگه مجبوری بیاریش . 

خلاصه که ما مشکلاتمون زیاده.

اراده خدا

پسرم هم با دست راست میتونه نقاشی بکشه و غذابخوره و هم با دست چپ . 

به نظر خودم که نابغه هست ولی مربیش میگه باید یه دستش غالب بشه تا یک نیمکره مغزش فعالتر بشه. 

من که دلیلش را نمیدانم . به نظرم اینم یجور توانایی هست. 

شما دوستان هرکدام چنین تجربه ای داشتید یا کسی با چنین توانایی را دیدید برایم بنویسید واقعا سردرگمم.

خدایا

این کودک هدیه بزرگی برای من است و به شدت دوستش دارم. او هدیه ای از جانب خداست اگرچه در شکم من رشد کرده اما متعلق به خداست.

اگرچه نمی دانم چرا او مثل بقیه نمی تواند با این دنیا راحت باشد ولی می فهمم این طرحی الهی است.

خدا میخواهد کودکانی با تواناییهایی عجیب به دنیا بیایند . شاید ماموریتی دارند که از نظر ما غیرممکن است. 

پس ای آفریدگار والا هرآنچه خیر است به انجام رسان بادا نه اراده من که اراده تو حکم فرما باشد.