زندگی من
زندگی من

زندگی من

از کاه کوه نسازیم

عشق پدیده اى تقریبا ناشناخته است.

وقتی از کسی خوشمان می آید فکر میکنیم به دام عشق افتاده ایم

آنچه را که به دامش افتاده اید را عشق ننامید.

این آرزو و رؤیاى شماست که آن را عشق مى نامید.

شما به آن نیاز دارید.

این به خاطر ترس از تنهایى است.

احساس تنهایى و تهى بودن مى کنید.  

از اینرو مى خواهید خود را با دیگرى پُر و کامل کنید.

ولى هیچکس نمى تواند خود را با دیگرى پر کند.

بنابراین دیر یا زود دچار یأس و ناامیدى مى شوید.

این به اصطلاح عشق شما طبیعى است که منجر به نومیدى شود.

زمانى که شما عاشق مى شوید، واقعاً چه میکنید؟

شما شروع میکنید به خیالبافی و داشتن انتظار زیاد، زیرا از آن عشق انتظار زیادى دارید.

به همین دلیل هم امیدتان تبدیل به ناامیدى میشود.

این پدیده اى جدید در این عصر است.

در گذشته ها ابتدا ازدواج پیش مى آمد  و زندگى مشترک با یک زن و یا یک مرد. و پس از آن به تدریج با یکدیگر صمیمى شده و ارتباط برقرار مى کردند.

آنها سعى مى کنند به یکدیگر کمک کنند و به این ترتیب نوعى عشق در آنان پرورش مى یابد.

اما میان آنها رابطه ى عاشقانه اى وجود ندارد،

به همین دلیل نیز دچار سرخوردگى نمى شوند.

:

امروزه  ابتدا عاشق مى شوند.

و عشق انسان را دیوانه مى کند.

این یک بیمارى هورمونى و پدیده اى شیمیایى در بدن است که شما آن را عشق مى نامید.

اثر شدید آن باعث مى شود اینطور احساس کنید که تحت تأثیر دارویى مخدر قرار گرفته اید ...

در حقیقت همینطور هم هست.

آن دارو به وسیله ى هورمونهاى بدنتان ترشح مى شود و شما از آن آگاه نیستید.

 

اگر اشتیاق براى تولید مثل و عامل لذت و

از خود بى خود شدگى در شما و در عشق ورزیدن وجود نداشت، چه کسى و با چه انگیزه اى به تولید مثل می پرداخت؟ دنیا متوقف مى شد.

:

طبیعت همه ما  را اغفال کرده است.

برنامه اى در ما قرار داده است که طى مراحلى هورمونهایى در ما ریخته شود تا ناگهان شروع به رؤیاپردازى کرده و چیزهاى کوچک را بزرگ و مهم بپنداریم. 

این چیزى است که در عشق اتفاق مى افتد.

مردم از کاه کوه مى سازند و به هنگام نومیدى نیز از کوه کاه مى سازند.

وقتى تحت تأثیر آن دارو قرار مى گیرید، همه چیز زیبا به نظر مى رسد.

به همین دلیل است که در تمام زبان هاى دنیا، عبارت

"به دام عشق افتادن" به کار برده مى شود.

شما در این زمان از آگاهى تان فرو افتاده و آن را از دست مى دهید.

شما تقریبا مست می شدید و یک زن معمولى در نظرتان زیبا چون فرشته جلوه مى کند.

و یک مرد معمولى مانند هرکول به نظرتان مى آید.

همه چیز بسیار مهم و بزرگ جلوه مى کند.

و این چیزى نیست به جز انعکاسى از آرزوهاى شما

و دیر یا زود، با واقعیت رو به رو مى شوید و آن هرکول و کلئوپاترا در نظرتان پایین مى آیند و شما خود را با زن و یا مردى معمولى رو به رو مى بینید و با خود فکر مى کنید، چگونه به اینجا رسیده اید و اینجا چه مى کنید؟

و اگر کودکانى هم در اطرافتان مشغول بازى باشند، دیگر کارتان به پایان رسیده است!

و به خاطر آنان ناچار مى شوید با یکدیگر بمانید.

حالا دیگر هرکول و کلئوپاترا مرده اند و فقط مانند انسانهایى معمولى هستند که احمق به نظر مى آیند.

از کودکان نگهدارى مى کنید، زیرا آنها باید تحصیلکرده شوند. آنها نیز دیر یا زود همان روش شما را دنبال مى کنند.

انتظارات شما بسیار زیاد است.

از اینرو سرخورده و نومید مى شوید.

روى این موضوع تعمق و مراقبه کنید.

و بسیار، بسیار آرام پیش روید.

انتظاراتمون رو که بیاریم پایین همه چیز برمیگرده سرجاش. پدران و مادرانمان چطوری زندگی میکردند. به همون روش.

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 12:21 http://lovemeeee.blogsky.com

سلام پستتون بسیار زیبا و عالی بود لطفا به وبلاگ منم سربزنید و تبادل کنیم مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.