زندگی من
زندگی من

زندگی من

تو مگو همه به جنگند

نکات خوب دیروز 

۱- صبحونه تو کافه دیاموند با دوستان خوب 

ما از هر دری سخن گفتیم بچه ها میگفتن کشور خیلی بد شده همه دارن از همدیگه انتقام میگیرن همه فقط به خودشون فکر میکنند براشون دیگری مهم نیست ولی من یهو یه چیزی ته دلم شعر مولانا رو برام خوند که منم برای بچه ها خوندم: 

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید 

تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز

یعنی تو اون آدم خوبی باش که همیشه دلت میخواد باهاش روبرو بشی


۲-سینما فیلم دم سرخ ها رو دیدیم طنز بود

یذره خندیدیم‌حال و هوامون عوض شد

۳- مامانم گفت تابلوهای نقاشیت رو بیار تو نمایشگاه خیریه گفتن میذارن برای فروش 


گربه حیاطمون

امروز صبح دیدم بچه گربه پارسالیمون خودش مامان شده 

بند ناف بچه گربه بهش آویزون بود هنوز

مامانش داشت هاج و واج به من نگاه میکرد 

رفتم با سرنگ شیر آوردم ریختم رو دهن بچه گربه دهنش باز نمیشد کم کم باز کرد بعد مامانش اومد کنارش بهش شیر داد لیسش زد 

گفتم خلقت خدا رو ببین حواسش به این بچه گربه به این کوچکی هست نمیذاره گرسنه بمونه

اونوقت ما میگیم خدا حواسش به ما نیست ما خودمون حواسمون جای دیگه هست .

نکات خوب دیروز

نکات خوب روز چهارشنبه

۱- شنا کردن تو دریا اصلا محو عظمت و بزرگی دریا شده بودم 

۲- پسر رو به زور بردم تو آب ترسش نسبت به دیروز کمتر شده بود

۳- نوشابه تگری کنار دریا

۴- عصرونه چای دارچینی و بیسکوییت

۵- گوش دادن به موزیک

۶- شب دراز کشیدن کنار ساحل همراه همسر

۷- قدم زدن طولانی در امتداد ساحل بدون کفش 

۸- تماشای بازی و لذت بچه ها تو‌ی مسیر 

نکات خوب امروز

۱- آواز خوندن تو جاده شمال

۲- اکبر جوجه خوشمزه

۳- دوچرخه سواری تو پیست و استشمام بوی درختان پرتقال 

۴- پا زدن به آب دریا

 ( پسرم از دریا میترسید همسرم بردش وسط آب یه پیرمرده گفت فردا همراه نوه ام میام میبرمت وسط دریا ترست بریزه بچه تهرون که اینقدر ترسو نمیشهض. فکر کنم این پیرمرده از هر چی مربی کاردرمانی بهتر بلد باشه چیکار کنه)

 

تایم آرزوها

الان مربی پسرم گفت ارزیابها میخوان باهاتون تماس بگیرن  پسرتون باید شش روز در هفته باشه. میگن اینجوری میترسن پیش نره .

دلم میخواست خونه مارلیک میفروختیم میومدیم تو برج مامانم اینا یه خونه رهن میکردیم . منم از صبح تا پنج و شش بعد از ظهر میرفتم سر یه کاری . 

اونوقت شاید میتونستم تو خرج کلاسهای پسرم کمک کنم این یکسال هم بگذره . 

راه حل همینقدر راحته ولی تو دنیای واقعی همه چیز پیچیده میشه. 

البته از بالا که به موضوع نگاه میکنم  یسری مسائل بیخودیه که نباید براش غصه بخورم.

اصلا شاید مهد کودک قبول کرد خودم به عنوان مربی همراه پسرم برم اینجوری نود درصد مشکلات حل شده . 

خدارو چه دیدی شاید همینطور شد .