زندگی من
زندگی من

زندگی من

دست خودمان را بگیریم

بدترین حالتِ انتظار،

همان است که 

منتظر میمانیم کسى بیاید

و حالمان را خوب کند

ما،

خودمان را باور نداریم !

باید دستِ خودمان را بگیریم ...

حالا که عشق نوع اول را تجربه کردم عشقی همراه با تملک و خودخواهی  و خواستن دیگری برای خودم

و بعد عشق نوع دوم را تجربه کردم عشقی که همه چیز را برای دیگری میخواهی حتی اورا آزاد میگذاری برود با کسیکه خوش است 

مطمئنا عشق نوع سوم هم خواهد رسید باید آماده باشم عشقی که مختص خداست



توهمات من

بدترین بدترین توهمی که تو این چند سال عمرم زدم این بود که فکر میکردم میتونم با آدم دلشکسته باشم همیشه مواظبش باشم تا بتونه خودشوپیدا کنه . فکر میکردم میتونم تغییرش بدم بهش محبت کنمحالشو خوب کنم ولی اشتباه میکردم. 

خدایا اشتباه کردم هر کسی فقط میتونه خودشو تغییر بده خودشو بهتر کنه نه دیگری رو.

هرگاه رد پای کسی که آرامشم را گرفته بود دنبال کردم به خودم رسیدم...!




اعتیاد

آنچه را ما به آن عاشق شدن می گوییم، در بسیاری از روابط، خواستن و نیاز شدت یافته من درون است. شما به شخص دیگر یا بهتر بگوییم، به تصویر خیالی خود از آن شخص، معتاد شده اید. 

واین اعتیاد هیچ ارتباطب با عشق راستین که بدون هیچ خواسته ای ست ندارد.

دوباره از اول

یک روز پرسید: می خوای از سر شروع کنی؟

دیدم نه، واقعا نه. از سر شروع کنم که چه شود؟ که چه کار کنم؟ مگر اینکه بدانم راه دیگری هم هست، که می دونم نیست. اقلا برای من نیست. اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا میرسم..

آدمیزاد فراموشکاره. وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره. درد که همیشه درد نمی مونه، یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره.



عادت

باید از هر نوع عادت دست برداشت . عادت کردن به برنامه ای روتین، عادتهای غذایی، عادت به مواد مخدر و عادت آدمها. 

تو زندگی همه ما پیش میاد که آدمهایی میان چند صباحی کنار هم هستیم  به پیام فرستادن دائم به همدیگه عادت کردیم ولی بعد یه مدت میبینیم هیچی از زندگی نفهمیدیم شدیم برده دیگری تا اون باشه خوبیم چندساعت که نباشه حالمون خراب میشه اینا اسمش عشق نیست اعتیاده


سعی کنید اوقاتی را تنها زندگی کنید و تنها باشید. 

حقیقت زندگی هرگز توسط زندگی با جمع شناخته نشده است و نمی‌تواند این‌گونه تجربه شود. هیچ تجربه بااهمیتی در جمعیت اتفاق نیفتاده است. هرکس که طعم سکوت را چشیده باشد، آن را در انزوای مطلق و در تنهایی چشیده است.


سعی کنید بیشتر وقتتان را در سکوت بگذرانید. صحبت نکنید. ولی فقط صحبت نکردن کفایت نمی‌کند، باید همچنین تلاشی آگاهانه انجام دهید تا آن وراجی دائمی را که در درونتان جریان داد متوقف کنید. 


وقتی از حرف زدن با دیگران پرهیز کنید و وقتی که تمام وراجی های بیرون و درون متوقف می‌شوند، هستی شروع می‌کند به روش هایی اسرارآمیز با شما رابطه زدن. طبیعت پیوسته با شما در ارتباط است، ولی شما چنان سرگرم وراجی هایتان هستید که صدای نرم او را نمی‌شنوید. باید خودتان را ساکت کنید تا بتوانید آن صدایی را که در درونتان با شما سخن می‌گوید بشنوید.