زندگی من
زندگی من

زندگی من

چهاردهم مرداد

نکات خوب امروز 

۱- bonding time

۲- گپ زدن تو پارک با آدمها

۳- پذیرفته شدن درخواست کار از دو جا

عشق یا اعتیاد


با دوستم درباره ارتباطمون با آدمها و اینکه چجوری بفهمیم عشقه یا اعتیاده حرف میزدیم اون گفت:

عشق باعث میشه خودت با خودت روبرو بشی

باعث میشه تو رشد کنی

عشق حال دلت رو خوب میکنه و باعث میشه ترس هات برن کنار

پس لحظه رو بهتر تجربه میکنی با عشق

تو عشق ذهنت درگیر نیست

دلته که درگیره

دلم که منبع انرژی های مثبته

اما اعتیاد آزار دهندس

مقطعیه

برای ساعاتی مستت میکنه

بعد دوباره احتیاج داری

هی دوز مصرفتم بیشتر میشه

و بعد ادمت باید عوض بشه

منم با خودم گفتم : عشق آزادی میده ، تورو به همه وصل میکنه، دیگه نمی رنجی، دیگه چیزی برای خودت نمیخوای و …

اعتیاد باعث میشه از یه آدم بری سراغ یکی دیگه 

عشق به هم نوع

نکات خوب دیروز

۱- سه جا برای مصاحبه رفتم  خوب بود نکات جدیدی راجع به بازار کار فهمیدم 

۲- صحبت کردن با دوستم اینقدر آرامش به دست میارم بعد از صحبت کردن با دوستانم که بعد به خواب عمیقی فرو میرم یه خواب بدون استرس

۳- تابلوهای نقاشیم رو ینفر میخواد بخره

۴- یه فیلم دیدم به نام interstellar  یه گروه فضانورد بودن برای نجات ساکنان زمین میرن که سیاره ای قابل سکونت پیدا کنند . وارد کرم چاله فضایی میشن اونجا زمان کندتر میگذره ببست و نه سال تو کرم چاله بودند ولی اصلا پیرتر نشده بودن وقتی برمیگردن پیامهاشون رو چک میکنند میبینند اعضای خانوادشون براشون پیام گذاشتند . میبینه دختر کوچولوش  بزرگ شده  ولی خودش تغییری نکرده . 

موقعیکه نشسته بود داشت به حرفهای پسرش گوش میداد پیامهای این چندسال رو نگاه میکرد برای خانوادش کلی اتفاق افتاده بود ولی همه اتفاقات بالاخره گذشته بود و تمام شده بود . پدر که دور از اونها تو یه حالت بی زمانی به سر میبرد خدا را برام تداعی میکرد و اعضای خانواده اش آفریده های خدا برای پدر فقط مهم بود چند کلمه از اعضای خانواده اش بشنوه همه مشکلات به خودی خود حل میشدند لازم نبود کسی باری بر دوشش باشه فقط تنها چیزی که مهم بود عشق و محبت بین اعضای خانواده بود.

تنها چیزی که مهمه عشق و محبت به همنوعه تمام مشکلات به خودی خود حل میشه  و تموم میشه.

تو مگو همه به جنگند

نکات خوب دیروز 

۱- صبحونه تو کافه دیاموند با دوستان خوب 

ما از هر دری سخن گفتیم بچه ها میگفتن کشور خیلی بد شده همه دارن از همدیگه انتقام میگیرن همه فقط به خودشون فکر میکنند براشون دیگری مهم نیست ولی من یهو یه چیزی ته دلم شعر مولانا رو برام خوند که منم برای بچه ها خوندم: 

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید 

تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز

یعنی تو اون آدم خوبی باش که همیشه دلت میخواد باهاش روبرو بشی


۲-سینما فیلم دم سرخ ها رو دیدیم طنز بود

یذره خندیدیم‌حال و هوامون عوض شد

۳- مامانم گفت تابلوهای نقاشیت رو بیار تو نمایشگاه خیریه گفتن میذارن برای فروش 


گربه حیاطمون

امروز صبح دیدم بچه گربه پارسالیمون خودش مامان شده 

بند ناف بچه گربه بهش آویزون بود هنوز

مامانش داشت هاج و واج به من نگاه میکرد 

رفتم با سرنگ شیر آوردم ریختم رو دهن بچه گربه دهنش باز نمیشد کم کم باز کرد بعد مامانش اومد کنارش بهش شیر داد لیسش زد 

گفتم خلقت خدا رو ببین حواسش به این بچه گربه به این کوچکی هست نمیذاره گرسنه بمونه

اونوقت ما میگیم خدا حواسش به ما نیست ما خودمون حواسمون جای دیگه هست .