زندگی من
زندگی من

زندگی من

سالها بعد

کسی که روزی فکر میکردی بدون او یک ثانیه هم زنده نمی مانی از کنارت رد شود در میدان شلوغ. نگاهت کند و لبخند بزند و از کنارت رد شود و تو تمام مدت نگاهش کنی و مغز خسته ات چند ثانیه بعد از رد شدن از تقاطع پر از عابر تازه یادش بیاید که این زن، این مرد، این عطر متحرک که تو را و میدان را مست کرده کدامین ترانه خلقت بود. 

دلت بگیرد اما زود بفهمی داری نقش بازی می کنی، دیگر نبودن هیچکس یا دوباره دیدن هیچکس آنقدر ها هم برایت مهم نیست. لبخند بزنی، صدای هدفون را بیشتر کنی، و به آن روزها فکر کنی که دلی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن داشتی. روزهایی که فکر می کردی تمام نخواهد شد، و حالا خاطره ای کمرنگند در انتهای سلولهای در حال مردن مغزت...

وقتی یادت میاد تمام توان و عشقت را به پای کسی ریختی اما نشد که نشد که نشد دیگر هر کسی از راه برسد نمیتواند دلت را درگیر کند دیگر ضدضربه شده ای 

حالا با اطمینان به خود میگویی جز خودم کسی نمیتواند حالم را خوب کند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.