زندگی من
زندگی من

زندگی من

پاپیون های زندگی

دیروز که طبقه بالا مهمونی عید قربان بود نشستم در کنار همه کلی حرف زدیم . غروب که اومدیم خونه  به همسرم گفتم احساس میکنم امروز به اندازه تمام عمرم حرف زدم و 

آت پ سوزوندم. گفت اتفاقا برات خوبه ، نه اینکه لزوما طرف مقابلت  را دوست داشته باشی  ولی کانتکت و کامیونیکیشن برات خیلی خوبه.

خودم هم احساس میکنم از وقتی کمتر جبهه میگیرم داره کم کم گره های زندگیم باز میشه.

دیروز ساعت هفت و نیم رفتم تلگرام دیدم دوستم مینا  دوباره انگار تلگرام نصب کرده با اینکه شماره اش از گوشیم پاک شده بود ولی تلگرام،  دوستای قدیمیمونو یادآوری میکنه . خیلی براش خوشحال شدم اونم آخه با همسرش مشکل داشت حالا خداروشکر مشکلاتشون حل شده. براشون آرزوی موفقیت کردم.

منم وقتی تو مرداد ماه اون اتفاق افتاد اونشب که تا صبح داشتم اشک میریختم همسرم گفت  من میتونم تلفن جمع کنه مودم جمع کنم لپ تاپ رو جمع کنم گوشیت ازت بگیرم ولی همه این کارها چه فایده داره وقتی قلبت مال من نباشه جمست را میخوام چیکار. من از اونروز سعی کردم روزبروز قلبم بیشتر با همسرم و بچه هام باشه . حتی از وقتی رفت و آمدم با اقوام همسرم بیشتر شده احساس میکنم حال پسرم هم داره بهتر میشه ترسهای اجتماعیش داره روز بروز کمترمیشه . 

گره های زندگیم حالا حس میکنم پاپیونهای زیبایی هستند که به زندگی من معنا بخشیدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.