زندگی من
زندگی من

زندگی من

مراقبه

یجا خوندم نوشته بود

 در هر فرصتی سفر بروید ،  دنیا بزرگتر از آن است که بخواهید همیشه گوشه دنج خود بمانید.

کارهایی که علاقه دارید انجام دهید چون علاقه هایتان بجز شما برای هیچکس مهم نیست، 

بخودتان برسید چون هیچ کسی دیگر اینکار را برایتان نمی کند، 

انسانهایی را که به شما ضربه میزنند را از زندگیتان حذف کنید و فراموش نکنید همیشه انتخابهای بهتری هم هست.

هیچ وقت به کمتر از آنچه حقتان است قانع نشوید شما بهتر از آن هستید که فکر می کنید.

همیشه به دوستان واقعی تان نزدیک شوید و از دوستان قلابی فاصله بگیرید.

بخاطر داشته باشید تنها بودن بهتر از بودن با آدم اشتباهی است.

زندگی سفری است پر از تجربه و شادی پس به رفتن ادامه دهید.

بعد یجا دیگه نوشته بود :

سفر درونی زمانی آغاز میشود که انسان به وضوح میفهمد که هیچ چیز بیرونی موجب خرسندی و رضایت خاطر حقیقی او نمیشود.

حالا کدوم بنظر درسته ؟

بنظر من باید اول همه موارد بالایی را تجربه کنیم بعد با مراقبه به تجربه جمله پایینی برسیم.

همینطور الکی بری مراقبه کنی هیچی نصیبت نمیشه. ولی تجربه نکاتی که در بالا ذکر شده مفیده. مثلا بعد از اینکه آدم های اشتباهی زندگیت را ترک کردی میفهمی هر جا بروی یک آدم اشتباهی خواهی دید پس ترک کردن مشکلی را حل نمیکند.

مراقبه راهی پر خطر هست هرکسی در آن دوام نمی آورد آنقدرمشکلات برسر راهت قرار میدهند که ترک مراقبه را ترجیح میدهی . منم همینطوری شدم . 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.