زندگی من
زندگی من

زندگی من

رستگاری

پیر شدن مفهومش عاقل و دانا شدن نیست. 

خردمند شدن مفهومش این است که شما به جایی برسید که درک کتید هیچ چیزی در این دنیا ارزش بدست آوردن ندارد. 

هیچ چیزی ارزش نگهداری و پس انداز کردن ندارد. 

خردمند شدن یعنی اینکه شما در تمامی خواسته ها و آرزوهایتان تجسس کنید و دریابید که همه آنها بی اهمیت و بی اساسند. 

عشق ورزی کرده اید و دیده اید که چیزی جز شهوت نبوده است. دریافته اید که طبیعت از شما صرفا به عنوان ابزار زاد و ولد استفاده کرده است. 

پول بدست آورده اید و دریافته اید، ولو اینکه از نظر اجتماعی ارزشمند است، ولی چیزی جز کاغذ پاره نیست. 

شغل و مقام بالایی کسب کرده اید که در نظر دیگران محترم شوید، ولی در نهایت دیده اید که به هیچ رضایت خاطر و خرسندی نرسیده اید، جز اینکه فکرتان همیشه ناراضی بوده است. و مدام نگران از دست دادن موقعیتتان بوده اید.

سراپای نفس را ورانداز کرده اید و در آن چیزی جز بخل و تنگ نظری و پستی نیافته اید. 

در قصرها زندگی کرده اید، ولی فقر و بیچارگی درونتان ناپدید نشده است. 

ممکن است ظاهرا همه چیز بدست آورده باشید، ولی تنها وقتی تشخیص بدهید که هر آنچه کسب کرده اید در واقع چیزی جز خسران و شکست نبوده است، آنگاه انسان عاقلی شده اید. وگرنه با پیر شدن انسان عاقل و پخته نمیشود.

وقتی خردمند شوید خواهید دید که این جهان فقط یک اسباب بازی است که بچه ها در آن بازی میکنند. بچه ها جذب آن میشوند. بچه هایی که به ظاهر هفتاد ساله هستند. لحظه ای که به این تشخیص برسید، زنجیر آرزوها از هم گسسته میشود. خردمندان این حالت را رستگاری مینامند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.