زندگی من
زندگی من

زندگی من

دارم درد میکشم

این درد، همان دردی است که پرنده هنگام بیرون آمدن از تخم احساس میکند.

این درد، همان دردی است که پرنده آنگاه که بکوشد برای نخستین بار پرواز کند، احساس خواهد کرد.  

ترس از ناشناخته، وترک ایمنی آشنا، ناامنی ناشناخته، غیرقابل پیش بینی بودن ناشناخته، هراسی عظیم را سبب میشود.  

اما شما بدون عبور از درون درد، نمیتوانید سرمستی داشته باشید.

طلا اگر بخواهد سره شود، ناگزیر است از میان آتش بگذرد.  

عشق آتش است.  

این به سبب درد عشق است که میلیونها نفر یک زندگی بی عشق را میزیند.

آنان نیز رنج میبرند، و رنج بردن عشق خالق است؛

شما رابه سطوح عالی ترِ خودآگاهی میبرد.

رنج بردن بدون عشق به طور کامل یک اتلاف است،

شما را به هیچ جایی دلالت نمیکند.

شما را در همان دور باطل در حرکت نگاه میدارد.


انسان امروزی در یک سلول تاریک زندگی میکند؛

سلولی که خود شیفته است.

خودشیفتگی بزرگترین دلمشغولی ذهن مدرن است.


انسان مجبور است به درون عشق برود.

این نخستین گام به سوی خداوند است.

از کنارش نمی توان گذشت.

آنان که میکوشند گام عشق را دور بزنند،

هرگز به خداوند نخواهند رسید.

این گام به طور مطلق ضروری است.


درد. میکشم و میترسم مثل کسیکه وسط اقیانوسی ناشناخته روی یک قایق ، تنها و بی کس و سرگردان است.

آیا این همان درد عشق است؟؟

نظرات 1 + ارسال نظر
کامیاب شنبه 2 دی 1396 ساعت 12:25 http://cafe-shadow.blogsky.com

درد میکشیم و فراموش میکنیم...

زمان فرش غبار هزار ساله اش را بر لحظه لحظه زمان ما میکشد و ما...
شاید فراموش میکنیم...

ولی هنوز نمیدانم لیلا... این درد عشق است یا توهم؟؟؟

خوش باشی
خدانگهدار

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.