زندگی من
زندگی من

زندگی من

صلح بیرونی

من یه چیزی راجع به دنیا فهمیدم همه آدمهارو باید مثل مادر دوسشون داشت. همونطور که مادر بچه اش رو دوست داره، مادر براش مهم نیست بچه اش بی وفاست یا با معرفت، خلافکاره یا درستکار، معتاده ، ناتوانه یا سالمه  ، زیباست یا … 

مورد دوم که فهمیدم اینه که راه رسیدن به خدا از میان خلق خدا میگذرد روش انزوا  پاسخگوی نیاز بشر برای شناخت خود نیست. مراقبه و نیایش بخشی از زندگی ما است اما بخش زیاد زندگی ما را ارتباطات تشکیل میدهد تا خود را درون فرد دیگر نبینیم و به قسمتی از وجودمان که در او میبینیم آگاه نشویم و با آن به صلح نرسیم، به آن عشق نورزیم و در آغوش نگیریم، آن بخش از وجودمان همیشه جلو چشمانمان است و ما دائما آن قسمت از وجودمان را در افراد متفاوت خواهیم دید هر چه روی برگردانیم بازهم در فرد دیگری خود را نمایش میدهد. باید بدون قصاوت بنگریم و دیگران را ببخشیم که به معنای بخشایش خودمان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.