زندگی من
زندگی من

زندگی من

درخششت را کشف کن


‏«THE SPARK» نوشته‌ ی کریستین بارنت

جرقّه، یک داستان واقعی از زبان مادری است که فرزندش جیکوب بارنت، مبتلا به اوتیسم است. در دو سالگی به کریستین گفته می شود که احتمالا پسرش هرگز به میزانی از استقلال نخواهد رسید تا بتواند حرف بزند، بخواند یا بند کفش ‌هایش را به تنهایی ببندد. جیکوب از همان کودکی عاشق کارت های اعداد و الفبا است و آنها را همه جا به همراه دارد. مربیان مدرسه کودکان استثنایی به مادر تذکر می دهند که خودش را با کارت های الفبا خسته نکند، زیرا یادگیری جیکوب به خاطر اوتیسم، پائین است. جیکوب با وجود تراپی های فشرده پیشرفت چندانی نشان نمی دهد و مادر یک روز تصمیم می گیرد به جای تمرکز روی ناتوانایی های جیکوب که طبیعتا مرکز توجه تراپیست ها است، زمان را به توانایی ها و آنچه مورد علاقه او است اختصاص دهد. جیکوب شیفته نگاه کردن به بازی سایه و نور است. ممکن است ساعت ها به یک لیوان آب خیره شود؛ چیزی که به نظر فاقد اهمیت است، اما مادر به او زمان و فضای اکتشاف می دهد. کریستین که در خانه اش مهد کودک دارد و تمام روز شاهد بازی و شادی کودکان است، نگران از دست رفتن روزهای کودکی جیکوب است. او همزمان تصمیم می گیرد شبها جیکوب را به مزرعه ای در خارج از شهر ببرد تا روی چمن ها دراز بکشند و همزمان با گوش کردن به موسیقی، ساعتی از شب را به تماشای آسمان و ستاره ها بگذرانند. به گفته کریستین، آن روزها انگیزه او برای این گشت و گذارهای شبانه تنها فراهم کردن زمانی بود که پسرش مثل همه ی کودکان دیگر فارغ از ساعت هایی که تنها به تراپی می گذراند، بتواند از دنیای کودکیش هم لذت ببرد، اما ظاهرا همین مشاهدات مسیر

زندگی جیکوب را تغییر می دهد.

جیکوب نابغه است؛ با ضریب هوشی بالاتر از ضریب هوشی انیشتن.

جرقّه، از تلاش و باور مادری می گوید که برای کمک به فرزندش مسیر منحصر به فرد و متفاوتی را می پیماید.

سالها بعد تحقیقات جیکوب بارنت دوازده ساله در شاخه فیزیک اخترشناسی به تئوری هایی می انجامد که به گسترش نظریه نسبیت انیشتن می پردازد و به گفته متخصصان، جیکوب در مسیر گرفتن جایزه نوبل فیزیک است. او در دوازده سالگی پژوهشگر فیزیک کوآنتوم است و امروز در شانزده سالگی جوان ترین عضو تیم تحقیقاتی و پژوهشگر موسسه فیزیک نظری پریمیتر در واترلو است.

جرقّه، بارقه ی امیدی است در روزهای تاریک من. روزهایی که به خاطر یک کاغذ فرو ریخته بودم. یک کاغذ سفید لای یک پرونده آبی روی میز قهوه ای. برگه تشخیص اوتیسم. فکر می کنم همه کسانی که این راه را رفته ایم تجربه های نزدیک و مشابهی را لمس کرده ایم. روزهای اول انکار است و ناباوری.

یک کرور آدم دورم را گرفته بودند. از مددکار اجتماعی گرفته تا مشاور اوتیسم و مشاور در مسائلی که برای اولین بار نام آنها را می شنیدم. ایمیل می زدند، تلفن می زدند و قرار می گذاشتند که به ما یاد آوری کنند به کجاها باید ایمیل بزنیم، تلفن بزنیم و قرار بگذاریم. باید می رفتیم توی لیست های انتظار طولانی برای تراپی های مختلف. هر تماس تلفنی معادل این بود که از اول بگویم همه چیز چطور شروع شد تا هر بار به اسم پسرم می رسم بزنم زیر گریه و در جواب سئوال هایم دسته دسته فرم و کاغذ و فتوکپی رو می کردند با توضیحات کلیشه ای در مورد اوتیسم.

همه موسسه ها و کسانی که در این رابطه ملاقات می کردم شبیه پلاکاردی بودند که روی آن نوشته باشد “به درد بی درمان خوش آمدید”. 

آن روزهای تاریک، هر حرکت کودکم که تا دیروز دل ما را می برد، تبدیل شده بود به یکی از نشانه های اوتیسم. 

ولی این کتاب به اتیسم از معقوله دیگری نگاه کرده.

بخشدرخشانداستان لزوما نبوغ جیکوب نیست. نبوغ مادر است که به خاطر غریزه اش و مشاهداتش، کودکش را صرف پیش بینی های متخصصان، دست کم نمی گیرد و آن گونه که شایسته اوست در مسیر درست قرار می دهد. کریستین تنها به جیکوب اکتفا نمی کند. او تجربیات خود را وقف کودکان استثنایی بسیاری می کند که نتیجه آن ها چشمگیر است و محور اصلی آن بها دادن به پتانسیل بالقوه موجود در وجود هر کودک است. در نهایت چکیده این کتاب فارغ از داستان بینظیرش، اهمیت پیدا کردن بارقه یا درخششی است که در وجود تک تک ما است برای قدم گذاشتن به راهی که تنها برای آن ساخته شده ایم.

من فکر میکنم خدا میخواهد من هم بارقه خودم رو کشف کنم  تا به فرزندم‌کمک کنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
همنگاه سه‌شنبه 26 تیر 1397 ساعت 10:53

بانوی عزیز سلام
اول از همه خواهش می کنم عذرخواهی بنده رو بخاطرتصورم مبنی بر تنهایی شما پذیرا باشید وصد البته که وجود فرزند یا فرزندانتان تنهایی شما را جبران خواهد کرد. میخواهم برای اینکه تصور باطلی نداشته باشم از شما سوالی گستاخانه بپرسم و پیشاپیش پوزش می طلبم:
آیا منظور شما از اینکه تنها نیستید بدین معناست که شما را همسرتان زندگی می کنید اگر پاسخ مثبت است در صورت تمایل بدون درج نظر لطفا فقط با 5 گل آبی رنگ پاسخ دهید .با تشکر

سلام آقایم .آی پی شما با آی پی محل کار همسر من یکی هست. پسسسس همسر عزیزم شب میای کنارمن میخوابی تمام مدت هم تو خونه بغلم میکنی وقتی میری سرکار برام اینارو مینویسی؟؟؟ منو خیلی دست کم گرفتیا

همنگاه یکشنبه 24 تیر 1397 ساعت 09:04

بانوی عزیز
نوشته های شما انسان را به شگفتی وا می دارد تا تحسین کند توان مادری تنها که سرپرستی خانواده ای با کودکی بیمار را عهده دار است.
لعنت خدا بر مردی که گوهری چون شما را تنها گذاشت

من تنها نیستم کسی من رو تنها نذاشته

د دوشنبه 18 تیر 1397 ساعت 11:32 http://mountain2018.blogsky.com/

ان شاالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.