زندگی من
زندگی من

زندگی من

مراقبه

تو وقتی به بلوغ میرسی که خودشناسی را شروع کرده باشی، وگرنه کودک صفت باقی میمانی، و فقط ممکن است اسباب بازیهایت عوض شوند.

بچه های کوچک با اسباب بازیهای کوچک بازی میکنند و بچه های بزرگ و سالخورده با اسباب بازیهای بزرگ، اما کیفیت تفاوتی ندارد.

خودت میتوانی این را مشاهده کنی. گاهی اوقات همین اعمال از فرزندانت سر می زند. بچه از میزی که تو کنارش نشسته ای بالا می رود و روی آن می ایستد و می گوید:«من از تو بزرگترم.» وتو به او میخندی.

اما تو خودت چه کاری میکنی؟

وقتی پول و پله ی بیشتری به هم میزنی، خوب نگاه کن چه طور راه می روی. تو داری با زبان بی زبانی به در و همسایه ها می گویی:«نگاه کنید من از شما بزرگترم!» یا وقتی رئیس جمهوری یا نخست وزیر می شوی، نگاه کن چگونه راه می روی با چه دبدبه و کبکبه‌ای

تو داری با زبان بی زبانی به همه اعلام می‌کنی من همه شماها را شکست داده ام. این منم که بالاترین جایگاه را فتح کرده ام. این بازیها همه اش یکی است. از کودکی تا پیری تو فقط همان بازیها را تکرار می‌کنی.

همین که این را درک کنی که ریشه‌ی کودک صفتی تو ذهن گریز پای توست ، خیلی از مسائل برایت حل میشود. بچه های کوچک میخواهند خود را به ماه برسانند ، از طرف دیگر بزرگترین دانشمندان نیز سعی دارند به ماه برسند و رسیده اند، تفاوت چندانی ندارد.

دسترسی به بیرون…

ممکن است تو به ستاره های دیگر هم برسی، اما کودک صفت باقی میکانی. حتی اگر به ماه برسی آنجا میخواهی چه کار کنی؟ با همه آت و آشغالهایی که در مخ توست روی ماه می ایستی.

مگر آنکه ذهن ویژگی جدیدی پیدا کرده به ذهن مراقبه گر تبدیل شود.

مراقبه یعنی ذهنی که به سمت منبع خویش چرخیده است.

مراقبه از تو یک بالغ می سازد. خودآگاهی از تو فردی به واقع کمال یافته می سازید.

بلوغ یعنی شناخت چیزی که در درون نامیراست. درجستجوی آسمان درون باش که اگر آنرا بیابی هرگز نخواهی مرد.فقط یک مراقبه گر میداند زندگی چیست زیرا او به منبع جاودانگی دست پیدا کرده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.