زندگی من
زندگی من

زندگی من

یکی از آرزوهایم

روز خیلی سنگینی بود 

اول که از ساعت یازده صبح تا دو بعد از ظهر تو اداره پست درگیر کارت هوشمند ملی بودیم سیستم ادارات هم که بای دیفالت قطع هست مگر اینکه خلافش ثابت بشه. ما فکر کردیم ثبت نام اینترنتی میکنیم تواداره پست انگشت نگاری میشه سریع برمیگردیم نمیدونستیم چه پروسه عجیب وغریبی در انتظارما بود.

خلاصه ساعت دو سریع رفتیم خونه هول هولکی ناهار خوردیم و دوباره لباس پوشیدیم بچه هارو گذاشتیم خونه مادرم و با همسرم رفتیم سفارت هند . کسانی که دوره های آموزشی هند شرکت کرده بودند امروز دعوت شده بودند تا از کارهایی که انجام دادن و استفاده مفیدی که از دوره ها بردند بگویند همسرم دوسال پیش رفته بود هند در ایندوره هایآموزشی الانم دعوت شده بود بعد  درخواست داده بود منم  امروز شرکت کنم اوناهم قبول کردند.

خیلی برایمن خوب بود چوندیدم تمام کسانیکه شرکت کرده بودند زبان انگلیسی شان درحدخودمن بود بعضیها حتی هیچ جای خاصی کار نمیکردند به عنوان بخش خصوصی شرکت کرده بودند . 

منم باید سعی کنم دوباره اعتماد به نفسم را به دست بیارم هم تحصیلات مرتبط با این دوره هارا دارم هم زبان بلدم. 

اصلا باید خانوادگی یه چند سالی از ایران بریم هند تحصیلاتمان را ادامه بدیم. چه اشکالی داره تازه بچه هام هم زبان انگلیسی یاد میگیرند به مدرسه انگلیسی زبان می روند. اصلا من فکر کنم پسرم هم انگلیسی را سریعتر از فارسی یاد بگیره چون الان میبینم به حروف انگلیسی و شعرهای انگلیسی علاقه بیشتری داره.

شاید اونم متحول شد و دیگه هم نمیخواد نگران آزمون سنجش ورود به مدرسه اش باشیم. راحت وارد مدرسه بشه.