زندگی من
زندگی من

زندگی من

من همیشه سازگارم

محققان میگن افراد متولد بهمن و تیر و آذر و دی لجبازترین و یک دنده ترین افراد روی زمین هستند. 

حالا فهمیدم من چرا به همه چیز و هر شرایطی قانعم چون یک اردیبهشتی هستم که بین این افراد یک دنده بزرگ شدم.

راستی امشب فهمیدم وقتی همسرم ماست بدمزه دامداران خرید چیکار کنم با همزن اونو هم میزنم شبیه ماست سون میشه . 

من با همه چیز سازگار میشم . 

ولی اآخرش یروز میرم کارخونه دامداران نابود میکنم کشک و ماستش که بد هست بقیه محصولاتشو یادم نیست چجوریه.

انسانم آرزوست


خیلی بد هست که دندانپزشکان یا پزشکان بخاطر پول اطلاعات غلط بدن به بیمار. 

من یادمه زمان ما هر بچه ای دندانش پوسیده میشد چون دندان شیری بود میذاشتند لق بشه بیفته ولی الان میگن باید بچه را بیهوش کنیم . 

آخه مگه بیهوشی الکیه با عوارض بعد از بیهوشی چه کنیم .

یک نفر هم مثل همسر من فکر میکنه دکتر خداست و رو حرفش نباید حرف زد . 

برای دندان شیری بیهوش کردن بچه به نظرم مسخره هست . 

یعنی یه دندانپزشک پیدا نمیشه که بتونه با بچه ارتباط برقرار کنه با بازی و خنده دندوناشو درست کنه . 

دندانپزشک انسان و با حوصله دیگه پیدا شدنش برام آرزوست؟

اگر. عقاید همه را در کتابها بخوانیم ...

‎نکته اول 

 اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند  شوید .

‎نکته دوم 

‎اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید .

‎نکته سوم

‎ اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید .

‎نکته چهارم

‎ اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید .

‎نکته پنجم 

اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید .

‎نکته ششم 

‎اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.

‎نکته هفتم‌

اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.

‎نکته هشتم‌‌ 

اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.

‎نکته نهم 

‎اگر نه جلد کتاب بخوانید متوجه میشوید که به خود بیشتر بیاندیشید.

‎نکته دهم 

اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.

‎نکته یازدهم 

اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.

‎نکته آخر 

 اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید.


۲۹ شهریور

دوشنبه که داشتیم از کاردرمانی پسرم برمیگشتیم خونه ساعت شش غروب بود چون مسیرمون شرق به غرب بود گفتم از حکیم برم  نمیدونستم اینطوری میشه خروجی شیخ فضل الله رد کردم گفتم از خروجی یادگار جنوب برم بهتره ولی قشنگ یکساعت طول کشید تا برسیم به یادگار جنوب در حالیکه در حالت عادی پنج دقیقه فاصله دارند خلاصه که ساعت هشت شب رسیدم خونه با خودم گفتم این مردمی که هر روز تو این ترافیک میمونند آیا اعصاب سالمی براشون باقی می مونه  ولی جالبه که مثل زامبیها هر. روز به همین شیوه زندگی ادامه میدیم.

رسیدم خونه انگشتای پام درد گرفته بود بخاطر کلاچ و ترمز.

ولی صبح که بیدار شدم اول به جوجه اردک غذا دادم بعد به گربه ها غذا دادم بعد به گیاهان باغچه آب دادم. قشنگ حس میکردم انگار تو روستا هستم قبلا به پدر شوهرم اصرار میکردم ماهم مثل بقیه همسایه ها خونه رو بکوبیم بسازیم قبول نمیکردند الان دیگه اصرار نمیکنم خوبه وسط اینهمه دود و آلودگی و شلوغی یک خونه باقی بمونه به سبک دهه شصت  حال وهوای آدم عوض میشه . یکم آرامش داره.

دیروزم چون روز فرد بود به پلاک ما نمیخورد با اسنپ و تپسی رفتیم و برگشتیم  من فهمیدم تپسی از اسنپ ارزون تره ولی خودم اپ تپسی رو ندارم برادرم برام تپسی گرفت امروز رفتم اپ تپسی رو دانلود کنم دیدم اپ استور نداره یادم افتاد اپل اپهای ایرانی رو حذف کرده از اپ استور . خلاصه که با تپسی برگشتیم ازکلاس گفتار درمانی نتیجه خوب بود مقاومت پسرم در مقابل آدمهای جدید کمتر شده . یه مهد کودک هم رفتیم ببینیم مربی  همراه اجازه میدن همراه پسرم بیاد . دیدم به سوالهای مدیر مهد جواب میداد اسم و فامیلش گفت ولی هنوز زیاد واضح نیست کلامش باید واضح تر بشه.

مهد کودک کوچه بغلی مربی  همراه راه نمیده باید همون مهد کودک  که راهش دورتره ببرم.


 

عسلهای زندگی

همچنان سردرد دارم شاید بخاطر اضطراب هم باشه هر وقت اضطراب دارم سردرد هم همراهش هست. 

هر وقت بخوام چندتا کار با هم انجام بدم اضطراب میگیرم 

امروز بعد از ظهر مربی پسرم میاد خونه تا ۴ ساعت ۳ هم دخترم را باید ببرم کلاس یوسی مس که تا پنج هست ولی باید چهارو نیم برم دنبالش  چون پسرم ساعت پنج ارزیابی کاردرمانی داره که چهل و پنج دقیقه هست . نمیدونم این برای چی هست ولی مثل اینکه یه ارزیابی کاردرمانی هم باید تو پرونده شون باشه. حالا من اضطراب دارم کارها درست پیش میره من نیم ساعته میرسم امیر آباد . 

فردا هم یه چهل و پنج دقیقه گفتار درمانی داره . هزینه هر جلسه پنجاه تومنه کاردرمانی هم همینطور . 

دیشب هم این بچه با گریه خوابید بعضی وقتا اصلا نمیدونم چی میخواد.

انقدر همیشه سردرد دارم جای اخم روی پیشونیم  داره میوفته  خواهرم میگه بوتاکس کنی دیگه اخم نمیکنی .

یه وقت بوتاکس هم باید بگیرم.  

دیروز هم یه پسر موتور سوار  اومد نزدیک پیاده رو  یه حرف خیلی بدی به من زد ، خوب شد بچه ها متوجه نشدند  ماشین پارک کرده بودم داشتیم میرفتیم پردیس زندگی  مانتو بخرم، اعصابم خورد شد یخ کردم وسط خیابون . 

الان که اینا رو نوشتم احساس میکنم سردردم داره بهتر میشه . تو وبلاگ مثل اینکه پیش مشاور رفته باشی میتونی حرف بزنی و قلبت آروم بشه.

یه داستانی خوندم نوشته بود مردی در حال فرار از دست یه شیر بود به دره رسید پایین دره هم دوشیر گرسنه بودند باید تصمیم میگرفت پس ریشه های درختی  را گرفت و روی دره آویزان ماند در همین حال دو موش در حال جویدن ریشه ها بودند اون مرد هر لحظه نزدیک بود بیفتد ناگهای کندوی عسلی که به درخت آویزان بود را دید که عسل از آن در دهانش میچکد اون لحظه فقط از طعم عسلها لذت برد. تفسیرش اینه از لحظه حال لذت ببر شیر بالای دره نماد گذشته شیر پایین دره نماد آینده نامعلوم دوموش نماد زمان هستند که در حال اتمام است عسل نماد خوشیهای  لحظه حال است .

خوشیهای لحظه حال من زندگی در کنار همسرم و بچه هامه