زندگی من
زندگی من

زندگی من

مهر ناز

مهرناز  زندگیش از طرف‌ دیگران مورد تهدید قرار میگرفت دائما کسانی اورا تحت نظر داشتند تا زندگیش را نابود کنند.

ولی او با دشمنش نجنگید  زانوی غم بغل نگرفت  ناله نکرد او تصمیم خودش رو  گرفت و ارزش وجودش در این دنیا را پیدا کرد. با قرض گرفتن پول از یکی  از اقوامش دوره آرایشگری رو گذروند و از یه اتاق تو خونه خودش تصمیم به کار کردن  گرفت. 

این اتاق کم کم بزرگ و بزرگ تر شد تا تبدیل شد به یکی از بزرگترین سالن های آرایشگاه.  اینقدر گرم کارش بود که دیگه احساس بی ارزشی نمیکرد .

برای پسرهاش مغازه خرید ، دست مردم ناتوان را گرفت . هنوزم همه دوسش دارند با اینکه میانسال شده و کار را به شاگرداش سپرده هنوزم همه آرایشگاه اورا دوست دارند. 


همه ما خانومها یه آدم قدرتمند درونمون داریم که میتونه نجات بخش ما باشه. اون آدم قدرتمند درونمون رو اگه پیدا کنیم دیگه نیازمند این نیستیم حتما کسی دستمان را بگیرد تا موفق باشیم.