زندگی من
زندگی من

زندگی من

از وقتی به خود آمدم

از وقتی خودم شروع کردم مثل مربی پسرم هرلحظه با پسرم بازی کنم و حرف بزنم انگار معجزه داره میشه. 

اولش منو پس میزد مثل ابر بهار گریه میکرد ولی من نا امید نشدم به زور وادارش کردم به بازی و نقاشی و خلاصه کلی سرگرمی براش درست کردم.

از تمام بازیهامون عکس گرفتم با فتوشاپ عکسهارو  کنار هم چیدم چاپ کردم . حالا هر لحظه که بیکار میشه میریم باهم روی عکسها نگاه میکنیم تا بازی بعدی یادمون بیاد.

حتی اینطوری دخترم هم دیگه نمیگه مامان حوصله ام سر رفت . 

فردا میریم مدرسه دخترم برای کلاسبندی  دیگه میره کلاس سوم امیدوارم یکساعت بیشتر طول نکشه بعدش برم مانتو برای خودم بخرم اینقدر این مدت  بخاطر پسرم نا امید بودم هیچی برای خودم نمیخریدم از اردیبهشت مانتو نخریدم.  ولی الان یک روزنه های امیدی میبینم امیدوارم بزودی هم بره مهد کودک کنار هم سالانش هم بازی کنه. 

امروز همسرم واقعا سورپرایزم کرد کابینتهای آشپزخانه را عوض کرد اصلا باورم نمیشد مدل ام دی اف که همیشه میخواستم  . از دست اون کابینتهای قدیمی  راحت شدیم. کابینتهارو که خالی میکردیم یک عالمه خرت و پرت ظرفهای ناقص و لنگه به لنگه رو ریختیم تو سطل بازیافت . خیلی حال داد. انقدر آشپزخانه خوب شده که باورم نمیشه . قبلا هر وقت همسرم میگفت کابینتهارو یروز عوض میکنم میگفتم هرکاری بکنیم این آشپزخانه قشنگ نمیشه ولی الان حرفم پس میگیرم واقعا قشنگ شده.