ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یه روز صبح هم هست که حس میکنی از هیچکس دلخور نیستی. همه رو دوست داری. موقع پیاده روی قبل از طلوع صبح روی پل هوایی وسط بزرگراه می ایستی و بوسه هاتو پر میدی تو هوا، به نیت شفای هرکسی که بی بوسه مونده این ور اون ور دنیا. می ایستی و طلوع خورشیدو نگاه میکنی و عین آدمهای توی فیلمها یه لبخند کج قشنگی هم روی لبته.
از این صبح ها هم هست. صبح هایی که دلت گرمه، نه از بودن کسی، صبح هایی که جهان خلاصه میشه در نگاه کردن به دو کبوتر عاشق، روی درخت کنار بزرگراه. بوسه بازی و دلبری شون از هم.
صبح هایی که کاری نداری، جز فکر کردن به رقص آفتاب روی گلهای فرش. ترست از مرگ سالهاست که از بین رفته، و حالا دیگه خوب می دونی زندگی یه موهبته.
دیگه خودتو با کسی مقایسه نمیکنی میگی بذار جهان هستی که در همه ما جاریست از هرکدام از ما اتفاقات منحصر به فردی را تجربه کند زندگی همه که نباید شبیه هم باشد.