زندگی من
زندگی من

زندگی من

سختی را بپذیر

بدی ها و سختیها را بپذیر و در برابر آن مقاومت نکن، چون آنچه در برابرش مقاومت میکنی پایدار می شود.

فقط آنچه را می پذیری، می توانی تغییر دهی. اکنون آن را در عشق بپیچ هرچه را تجربه می کنی. واقعا می توانی با دوست داشتن هر تجربه ناخوشایندی، آنرا برطرف کنی. 

به مفهومی می توانی آنرا از شدت دوست داشتن  بکُشی.

در رویارویی با هر مسئله ای کاری پرنشاط انجام بده.

این داستان را بخوانید:

”کریستوفر ریو هنرپیشه فیلمهای سوپر من و جایی درزمان به علت تصادفی حین اسب سواری از گردن به پایین فلج شد. در نگاه نخست این حادثه وحشتناکی است. ولی او بعد از این تصادف، قدرتمند ترین، رساترین و موثرترین سخنگوی بیماران ناتوان جسمی در. جهان شده. او میلیونها دلار برای برنامه های پژوهشی با هدف کمک به بیماران فلج جمع آوری کرده است. او موجب شده هزاران بیمار. ناتوان جسمی زندگی را با کیفیت بهتری تجربه کنند زیرا او نمونه نویدبخشی است که نشان میدهد انسان با وجود شرایط دشوار جسمانی می تواند چه کارها در زندگی انجام دهد.”

حالا می فهمم،

حتما خدای من در من هم توانایی  قرار داده که می توانم برای بیماران اتیسم انجام دهم. به همین دلیل این سختی را باید بپذیرم من می توانم به پسرم و بقیه کمک کنم.


هیچکس تصادفی وارد زندگی ما نمی شود

خدا به ما میگه: ” شما باید آن کسی را که هستید بشناسیدو تجربه کنید، اجازه میدهم هر رویداد یا تجربه ای را که انتخاب می کنید برای اینکار بیافرینید .

گهگاه بازیگران دیگری به شکل آشنایان دوره ای، همبازیهای موقتی، تأثیر گذاران دراز مدت، خویشاوندان، خانواده، عزیزان یا شریک راه زندگی به شما می پیوندند. 

آن روح ها توسط شما به سویتان کشیده می شوندو شما توسط آنها به سویشان جلب می شوید. این تجربه ای دوسویه و خلاق می باشد که بیانگر انتخابها و آرزوهای هر. دوطرف است.

هیچکس برحسب تصادف به سوی شما نمی آید.

چیزی به نام تصادف وجود ندارد. 

هیچ رویدادی اتفاقی نیست.

زندگی محصول اتفاق نیست.

رویدادها و انسانها توسط شما و برای برآورده شدن اهداف شما به سوی شما کشیده می شوند”

به نظرم وقتی این نکته را درک کنیم زندگی زیبا می شود یه نیرویی بزرگتر از همه ما وجود دارد که همیشه به فکرمان هست پس ما هم باخیال راحت می توانیم زندگی کنیم همه این اتفاقات تجربه های همگانی ما هست. 

من همه رویدادها را منتهی به خیر میدانم.

اجازه می دهیم به ما بی حرمتی شود

وقتی انتظار داریم دیگران مثل آینه ای شکستگیهای مارا به ما نشان ذهند ناچار می شویم در. اختیار آنها قرار گیریم. زود تسلیم خواسته هایشان می شویم. 

به خاطر ترس از طرد شدن، کامل نبودن، ناراحت شدن دیگران، خود را در معرض سلطه دیگران قرار می دهیم. 

از شیوه های منفی استفاد می کنیم تا همیشه آنها را داشته باشیم در حالیکه وقتی به خودمان در مرتبه اول اهمیت دهیم به اطرافیان اجازه رشد داده ایم. 

ما زنان از راه های مخفی می خواهیم کسب قدرت کنیم. مثل:

مادری کردن: فقط درسه مرحله به مراقبت مادرانه نیاز داریم دوران طفولیت، زمان سالخوردگی و هنگام بیماری. مادری کردن نه تنها به شما و دیگران کمکی نمی کند بلکه آزادی شما و حس احترام به خویشتن دیگران را از بین می برد و آنها از اشتباهات خود درس نمی گیرند.

مظلوم یا قربانی: آدمهایی که نقش مظلوم یا قربانی را بازی می کنند هرجا می روند می گویند ”بیچاره من ” و می خواهند دیگران را تحت سلطه ی خود قرار دهند مثل مادربزرگ هایمان. یک قربانی هرگز مسئولیت زندگی خویش را نمی پذیرد. هیچکس دوست ندارد به آه و ناله یک مظلوم نما گوش کند کسیکه دائما دیگران را مسئول سلامتی شادی و حس احترام به خویش  می دانند.  

علیل و ناتوان:  کسانیکه به طور واقعی و یا خیالی از زندگی می گریزند یا دیگران را تحت نفوذ خود قرار می دهند. وقتی همیشه بیمار باشیم چه کسی مارا مورد بی حرمتی قرار می دهد؟ دیگر چه کسی دربرابر نیازهایمان دست رد بر سینه مان می زند؟ مبتلا بودن به بیماری حربه خوبیست ولی به چه بهایی وقتی بیماریم آزادیمان به شدت محدود می شود.

زن سلیطه:زنانی که برای خلاصی ازمحرومیتهای انباشته شده خود از این حربه استفاده می کنند. غر می زنند، اذیت و آزار می کنند، دیگران را دست می اندازند. شوخی های آزار دهنده یا انتقاد می کنند و درخلوت، می گریند. 

هرگز سلیطه گی به عنوان  درمان دراز مدت موثر نیست چون باعث کاهش حس احترام به خویش شده و دیگران را از ما بیزار می کند.

زن دخترک نما: زنانی که نقش دختربچه هارا بازی می کنند. نیاز به توجه و حمایت دارند. دوست دارند تحت سلطه پدرانه باشند. دوست دارد به او بگویند چه کند و چه نکند. چون والدینی بیش از اندازه حمایتگر. داشتند. بعضی از زنان می ترسند اگر بزرگ شوند اطرافیان دیگر. آنهارا دوست نداشته باشند به همین دلیل درسن نوجوانی باقی می مانند.

باید به درون خویش بنگریم احساسات ویرانگرانه و ناخوشایندمادر، قربانی، مظلوم، علیل و ناتوان، سلیطه و زن دخترک نما را شناسایی کنیم. نگریستن صادقانه به خود ترسناک است . ولی همه ما ظرفیت تغییر در جهت بهترشدن را داریم. وقتی ما عوض شویم روابطمان هم عوض می شود.

بخشهایی از کتاب زن و رهایی از وابستگی

حساب بانکی عاطفی ما

همه ما یک حساب بانکی  زندگی داریم که باید برای افزایش موجودی حساب زندگیمان به تمام بخش های وجودمان اهمیت دهیم. واریز به حساب زندگی موجب موازنه مثبت در. زندگی شده و می توان باعث تقویت روحی خود. و دیگران حمایت بی قید. و شرط و بی چشمداشت شود برای اینکار ما نیاز به سرریز شدن حساب زندگیمان داریم . اول باید. اطمینان یابیم به وجود خودمان اهمیت می دهیم.

جدولی  تهیه کنیم چهار بعد وجودمان را بنویسیم و هر روز مرور کنیم  که به هر بعد رسیدگی می کنیم یا خیر. این چهار بعد شامل بعد جسمانی (فیزیکی)، بعد احساسی(عاطفی)، بعد ذهنی(مغزی) و بعد معنوی (روحانی). 

برای بعد جسمانی هر روز بیست دقیقه ورزشهای هوازی انجام دهیم. پیاده روی تند، غذای خوب و استراحت کافی.

برای بعد احساسی  باید. ببینیم چه چیز. شور و شوق ، میل به زندگی، حس دوست داشته شدن و دوست داشتن را در ما افزایش میدهد. بودن در کنار دوستان ، آنرا به خود هدیه دهید، ارتقای اجتماعی و شغلی . تقاضا کنید . 

بعد ذهنی: مغز ما طالب نظریات چالش برانگیز ، روح بخش، کتابها و گفتگوهایی است که حیات بخش اند. تماشای زیاد تلوزیون سلولهای مغز را از بین می برد. 

کلاس برویم، کتاب خوبی بخوانیم، جدول حل کنیم یا ورزش کنیم. در. مبارزه ما علیه وابستگی مغز ما همچون دوست و هم پیمانی می تواند کنار ما باشد.

بعد معنوی: ایمان به روح درون به اندازه سلامت جسم ، ثبات احساس و شفافیت ذهن اهمیت دارد.

معنویت، آرامش ذهن و مهم تر. از آن با توجه به نوع درکمان از خداوند، احساس وصل توأم با آزادی و انبساط خاطر  به ما می دهد.  احساس وصل به یک مبدا و سرچشمه ی بالاتر از خود میل به عشق ورزی و خدمت را در ما به وجود می آورد. شادی و سرور در. بطن روحانین واقعی مستتر. است و آن هنگامیست که روحانیت از مرکز وجودتان سرچشمه می گیرد و به بیرون تجلی می یابد. قدم زدن در جنگل، شنیدن یک موسیقی زیبا یا آرام نشستن ممکن است حس توازن و هماهنگی معنوی را در درون شما ایجاد کند. 

زیر آوار زندگی

چرا هر روز گریه میکنم که پسرم دوست نداره بره مهدکودک ؟

آدم باید واقع بین باشه  وقتی ما داریم طبقه پایین پدرو مادر همسرم زندگی می کنیم، خوب اینم بچه همون پدره دیگه . معلومه نمی تونه مثل بچه های دیگه بره مهد .

انتظار زیاد دارم من.

خوب بعضی آدمها از دیگری وابسته ترند. این که مشکلی نیست.  منم خودم به همسرم وابسته شدم به بچه هام وابسته شدم. کلا هر جور وابسته بودن بد هست.