زندگی من
زندگی من

زندگی من

همه چیز را به خدا میسپارم

امروز رفتم تو کانال فال تاروت گفت یه خانومی هست داره باهات دشمنی میکنه الانم میخواد طلسمی رو وارد زندگیت کنه. 

احتمالا منظورش همون خانومه هست  . همون لحظه تو یه گروه دیگه پیامی اومد که خوشحالم کرد نوشته بود همه چیز رو به خدا بسپار.  خیلی خوشحال شدم چون من خدارا همیشه داشتم و خواهم داشت . پس نگرانی ندارم.

ضمنا کسانیکه تو زندگی این و اون طلسم وارد میکنند خودشون هم از کار منفی خود بی نصیب نمی مونند و همیشه زندگیهای آشفته ای دارند. 



واقعیت زندگی

‎خیلی دنبال شیطان، بیرون از خودمون نگردیم... چندبار با داشته هامون دیگران رو وسوسه کردیم کاری رو بکنن که درست نیست؟ این داشته ها میتونه   پول باشه  یا ادعای حمایت برای زن غریبه... و یا گوشه چشمی دلبرانه برای مردی که متعلق به ما نیست....

به نظرم  نفر سوم هیچ رابطه ای نباید باشیم. واقعیت زندگی که فقط تفریح و سرگرمی نیست. اومدیم اینجا که رشد کنیم.



غروب دوم دی

دیروز غروب باهم قرار گذاشتیم بعد از مدتها خودمون دوتایی رفتیم کافه. خیلی وقت بود برای خودمون وقت نذاشته بودیم. خیلی انرژی گرفتم بعد هم یکم خرید کردیم . کافه های ولیعصر هم گرم و پر انرژی اصلا همینکه مینشینیم کلی حرف داریم که به هم بزنیم.

به من گفت چه عجب با من تنهایی اومدی کافه همیشه فکر میکردم خوشت نمیاد .

تو خونه ما اصلا وقت نداریم با هم حرف بزنیم من دارم به بچه ها می رسم و تو آشپزخونه ام اونم جلوی تلوزیونه. 

آخر شب پسرم اومد کنار من خوابید اونم برای خودش جا انداخت تو اتاق دخترم بخوابه. 

دوتا مون تو تلگرام بودیم. دیدم برام یه استیکر فرستاد گفتم ازینا نمیخوام از اون استیکر عشقولانه ها میخوام. بعد کلی برام استیکر عاشقانه فرستاد با هم چت کردیم گفتم بیا سرجات بخواب. 

پسرم بردم سرجاش تا بتونیم کنار هم بخوابیم . بتونیم همدیگرو بغل کنیم. 

خیلی میترسیدم پسرم سرجاش نخوابه ولی خوابید فقط چهار صبح بیدار شد رفتم پیشش دوباره خوابش برد. میگن آدم باید بره تو دل ترسهاش همینه.

همسرم گفت اون خانومه گفته دوماه دیگه میره.

امروز ساعت پنج زنگ زد گفت پروژه اش قبول شده هر. شب شاید کمی دیر بیاد.

گفتم نری با اون قرار بذاری گفت چی میگی .

گفتم بهرحال گفته باشم . کار دیگه ای نمی تونم بکنم.

فقط میتونم اعتماد کنم . حتما چیزی باید یاد بگیرم که کسیکه همیشه ترس داشتم وارد زندگیم بشه الان وارد شده.

ولی میدونم جدایی راه درستی نیست 

باید به بچه هام برسم آنقدر عشق به همسر و بچه هام میدم که اون خانومه  یا هرزنی هم اومد خودش بفهمه اینجا جا نمیشه و راهشو بکشه بره.

من تمام سعیمو میکنم تا بچه هامون بزرگ بشن . در کنارخودم و همسرم  چون فهمیدم در توانم نیست دو تا بچه را تنهایی بزرگ کنم ما سه نفر به تکیه گاه قوی نیاز داریم.  

بازهم هرچی خدا میخواد. من مطمئنم خدا برایم بد نمیخواهد.



دارم درد میکشم

این درد، همان دردی است که پرنده هنگام بیرون آمدن از تخم احساس میکند.

این درد، همان دردی است که پرنده آنگاه که بکوشد برای نخستین بار پرواز کند، احساس خواهد کرد.  

ترس از ناشناخته، وترک ایمنی آشنا، ناامنی ناشناخته، غیرقابل پیش بینی بودن ناشناخته، هراسی عظیم را سبب میشود.  

اما شما بدون عبور از درون درد، نمیتوانید سرمستی داشته باشید.

طلا اگر بخواهد سره شود، ناگزیر است از میان آتش بگذرد.  

عشق آتش است.  

این به سبب درد عشق است که میلیونها نفر یک زندگی بی عشق را میزیند.

آنان نیز رنج میبرند، و رنج بردن عشق خالق است؛

شما رابه سطوح عالی ترِ خودآگاهی میبرد.

رنج بردن بدون عشق به طور کامل یک اتلاف است،

شما را به هیچ جایی دلالت نمیکند.

شما را در همان دور باطل در حرکت نگاه میدارد.


انسان امروزی در یک سلول تاریک زندگی میکند؛

سلولی که خود شیفته است.

خودشیفتگی بزرگترین دلمشغولی ذهن مدرن است.


انسان مجبور است به درون عشق برود.

این نخستین گام به سوی خداوند است.

از کنارش نمی توان گذشت.

آنان که میکوشند گام عشق را دور بزنند،

هرگز به خداوند نخواهند رسید.

این گام به طور مطلق ضروری است.


درد. میکشم و میترسم مثل کسیکه وسط اقیانوسی ناشناخته روی یک قایق ، تنها و بی کس و سرگردان است.

آیا این همان درد عشق است؟؟