زندگی من
زندگی من

زندگی من

بانویی که دنبال شغل میگردد


دیروز رفتم جایی که پارسال تابستان به من گفته بودند بیام برای کار ولی من نتونستم برم چون فرزندم مهدکودک قبول نکرده بود . الان که دیگه مهد کودک قبول میکنه گفتم برم یه سر بزنم ببینم هنوز نیرو میگیرند . گفتند ما چون ارگان دولتی هستیم
شرط سنی داریم نمی تونیم سی پنج ساله ها رو استخدام کنیم . یعنی سی و چهار ساله ها رو میتونستند استخدام کنند. گفتم من اصلا بیمه نمی خوام بیمه همسرم هستم اونم گفت اصلا نمیشه.
انرژیم شدیدا تحلیل رفت گفتم اینم شغلی که بخاطر بچه ام از دست دادم حالا بزرگ میشه میگه چیکار کردی برای من. البته اون حرف زدنش کامل بشه هر چی میخواد به من بگه من فقط خداروشکر میکنم. قدر پدرومادرمون رو بدونیم خیلی از خود گذشتگی کردن تا ماها بزرگ شدیم.
البته شب که تو اخبار رئیس انجمن ارگانیک داشت صحبت میکرد یهویی دلم برای شغل قبلیم تنگ شد منم عضو یک انجمن بودم اکثرا هم داوطلبانه از جیب خودمون میذاشتیم تا کار کنیم درآمدی نداشت برای ما ولی لذت حمایت از حیوانات و محیط زیست وصف نشدنیه . احتمالا من به همون کار برمیگردم قبلا تحت تاثیر جامعه و اطرافیان که میگفتند برو دنبال یه شغل نون و آب دار از این کار کناره گیری کردم ولی هرچی تلاش کردم نشد رشته تحصیلی ماهمینه تهش فقط خوبیش اینه که شغلمون تفریحیه یعنی با طبیعت سروکار داریم تورهای طبیعت گردی برگذار میکنیم همیشه حالمون خوبه .

پاپیون های زندگی

دیروز که طبقه بالا مهمونی عید قربان بود نشستم در کنار همه کلی حرف زدیم . غروب که اومدیم خونه  به همسرم گفتم احساس میکنم امروز به اندازه تمام عمرم حرف زدم و 

آت پ سوزوندم. گفت اتفاقا برات خوبه ، نه اینکه لزوما طرف مقابلت  را دوست داشته باشی  ولی کانتکت و کامیونیکیشن برات خیلی خوبه.

خودم هم احساس میکنم از وقتی کمتر جبهه میگیرم داره کم کم گره های زندگیم باز میشه.

دیروز ساعت هفت و نیم رفتم تلگرام دیدم دوستم مینا  دوباره انگار تلگرام نصب کرده با اینکه شماره اش از گوشیم پاک شده بود ولی تلگرام،  دوستای قدیمیمونو یادآوری میکنه . خیلی براش خوشحال شدم اونم آخه با همسرش مشکل داشت حالا خداروشکر مشکلاتشون حل شده. براشون آرزوی موفقیت کردم.

منم وقتی تو مرداد ماه اون اتفاق افتاد اونشب که تا صبح داشتم اشک میریختم همسرم گفت  من میتونم تلفن جمع کنه مودم جمع کنم لپ تاپ رو جمع کنم گوشیت ازت بگیرم ولی همه این کارها چه فایده داره وقتی قلبت مال من نباشه جمست را میخوام چیکار. من از اونروز سعی کردم روزبروز قلبم بیشتر با همسرم و بچه هام باشه . حتی از وقتی رفت و آمدم با اقوام همسرم بیشتر شده احساس میکنم حال پسرم هم داره بهتر میشه ترسهای اجتماعیش داره روز بروز کمترمیشه . 

گره های زندگیم حالا حس میکنم پاپیونهای زیبایی هستند که به زندگی من معنا بخشیدند.

ادامه پست قبل

در پست قبلیم نوشتم میخوام بیشتر وقتم برای بچه هام بذارم وقتی منتشر کردم دیدم ینفر یه پست نوشته که چرا بعضی خانوما فکر میکنن وظیفه شون فقط بچه داری و همسر داریه ؟ پیش خودم گفتم این نمی تونه تصادفی باشه خدا میخواد یه چیزی به من بگه. کلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم درسته وظیفه اصلیم اونه ولی از وظیفه اجتماعیم نباید غافل بشم  من دختر اجتماعی بودم الان هم باید در اجتماع باشم . مهم نیست شغلم به رشته تحصیلیم بخوره ولی باید یه کار خوب پیدا کنم . آدم اجتماعی تو خونه بشینه افسرده میشه باید کاری که ته دلش دوست داره انجام بده. 

۸شهریور

یادم میاد پارسال این روزها خودم مجبور کرده بودم از شبکه های اجتماعی فاصله بگیرم تلگرامم پاک کرده بودم اینستا و غیره ولی تمام وقت تو پرشین بلاگ بودم  مطلب مینوشتم به وبلاگهای دیگران می رفتم دوست داشتم به همه کمک روحی و معنوی کنم.

ولی امسال دیگه اجباری نبود خودم دیگه تمایلی  به تلگرام و خوندن مطاللب دروغین ندارم. علاقه ای هم  به دیدن عکسای اینستا فک و فامیل ندارم. دیگه با نظر و عقیده دیگران نمی جنگم  فقط میگم بله حق با شماست.

الان دارم سعی میکنم بیشتر به کسانیکه در کنارم زندگی میکنم توجه کنم همسرم و بچه هام.  

روحیه ام بهتر شده میدونم بهتر از اینم میشه.  

چیزی که تو این مدت فهمیدم اینه که باید مثل افراد معمولی زندگی کرد نباید فکر کنی جلوتر از هم عصران خودت هستی مثل افراد عادی باید از مسائل پیش و پا افتاده زندگی استقبال کرد از لحظه ها لذت برد. 

دیگه کمتر مطالب اشو و عرفان و غیره میخونم و بیشتر در واقعیت زندگی میکنم