زندگی من
زندگی من

زندگی من

هستی به تو نیاز دارد

شاید اونا درست میگن من هنوز سیاهی روح آدمها رو ندیدم. دیروز یخورده غم انگیز بود باید ساعت ۶ شب میرفتم برای مصاحبه یه دفتر نشریه بود. اول اینکه از ساعت چهارو نیم راه افتادم رفتم مترو صادقیه سوار شدم ایستگاه شادمان خط عوض کردم خط چهار رو سوار شدم دروازه دولت پیاده شدم ساعت پنج و نیم بود دیدم همسرم هم همون قطار بود اونم پیاده شد گفت باهم بریم اون دفتر نشریه. یکم پیاده رفتیم تا خیابان بهار دفتر نشریه رو پیدا کردیم ساعت هم شش شده بود. 

دیدم یه جای کوچیک حدود سی متر بود سه تا مرد هم اونجا بودن. یه کارمند میخواستن که آفیس و نرم افزارهای طراحی مثل فتوشاپ و این دیزاین و کرل دراو بلد باشه زبان انگلیسیشم در حد اینترمدیت باشه تا اینجاش اوکی بودم  ودیگه اینکه به حسابداری هم آشنا باشه. گفتم اینکه یه رشته کاملا متفاوته گفت نمیخوایم حسابدار حرفه ای باشه ینفر در عرض دوساعت میتونه بهت آشنایی با حسابداری رو یاد بده نرم افزارش تحت ویندوزه گفتم پدرم حسابداره میتونه یاد بده به من. 

ساعت کاریش طولانیه تا شش هستن و مسیرش هم دوره به من اوندیم بیرون همسرم گفت اینجا اینا ینفر رو میخوان مجرد باشه همه جوره بهشون سرویس بده. 

نمیدونم شایدم اونقدر آدمهای پلیدی نباشن شایدم من زیادی همه رو خوب میبینم.

ولی درسته این کار به درد دخترای مجرد وزنهایی که همسرشون رهاشون کرده میخوره.

خیلی دپرس بودم مثل اینکه تقدیر ما هم همون کار داوطلبانه برای محیط زیسته. البته نا امید نیستم  بالاخره میدونم یه کاری پیدا میشه تا من هم بتونم از تواناییهام استفاده کنم همینجوری ننشینم توی خانه. باید به ایده هایی که مغزم به من میگه بیشتر توجه کنم.

برای فارغ التحصیلان رشته محیط زیست شغلی در ایران  وجود ندارد. حتی شهرداری هم محیط زیستیها رو  نمیخواد .سازمان محیط زیست که باهامون قهره . یه مهندس درویش نامی هست توی سازمان محیط زیست بود  خیلی ادعاش میشه مردمیه . توفیس بوکش نوشته بود فارغ التحصیلان رشته علوم تربیتی میتوانند تقاضا بدن ما بیاییم بهشون محیط زیست یاد بدیم تا برای واحد درسی انسان و محیط زیست که در دبیرستانها قراره تدریس بشه آماده بشن و بتوانند معلم محیط زیست بشوند. من براشون نوشتم اونها که براشون کار فراوونه چرا به فارغ التحصیلان محیط زیست آموزش علوم تربیتی نمیدن تا ما بتونیم معلم محیط زیست بشیم؟؟؟!!!

یعنی رسما خود سازمان محیط زیست هم زیر پامونو خالی میکنه . خوب این رشته رو بردارین از تو دانشگاهها . بخدا بچه ها گناه دارن با هزار آرزو وارد دانشگاه‌ میشن اطلاعی هم ندارن از بازار کار و بعد اینجوری سرخورده میشن.

دیروز یخورده با نیمه تاریک کار پیدا کردن آشنا شدم ولی من نباید اونقدر لوس باشم باید قوی باشم . بالاخره یه چیزی میشه دیگه.

نمیخوام مثل بقیه دنبال پول بدوم فقط میخوام راضی باشم از خودم وخوشحال باشم . میخوام یه کاری از دستم بربیاد که برای دیگران انجام بدم همین.  

من فهمیدم ثروتمند بودن به حساب بانکیت نیست، به قلب پاکیه که داری .

این جمله زیباست:

هستی تو را اینگونه که

هستی می‌خواهد.

هستی اینگونه که

هستی به تو نیاز دارد.

وگرنه کسی دیگر را به وجود می‌آورد

و نه تو را !

پس خودت باش.

بی هیچ قید و شرطی،

بی هیچ بند و اسارتی.



روز یخی

دیشب چندتا عکس از خودم گرفته بودم خیلی خوب افتادم بعد دلم میخواست عکسامو بفرستم  دوستی آشنایی هم ببیند که  امروز صبح فرستادم برای همسرم  اون همیشه میگه برام عکس بفرست خیلی  دوست دارم ببینم عکسهات رو. 

بعدهم پسرم به زور از خواب بیدار کردم ببرمش مهد. 

میخواستم پیاده ببرمش نمیومد گریه میکرد اصلا یه قدم هم بر نمیداشت . دیدم یه آقاهه داره با پارو جلوی در یه خونه رو تمیز میکنه بهش گفتم یه کمک میکنید من ماشینم از بین این یخ ها در بیاد . یکم یخ های دور و برش پاک کرد ماشین بازهم در نمیومد هر چی گاز دادم   نیم کلاج گرفتم دنده عقب جلو نشد که نشد. خداروشکر برادر شوهرم طبقه بالا اومده بود پیش مادرش از این همه سر و صدا اومد پایین دوتایی ماشین هول دادن بعد پنج دقیقه تلاش فراوان از رو یخ ها حرکت کردم رفتم . 

بچه رو بردم مهد بعد رفتم دوباره همون شرکت ستارخان برای مصاحبه دوم که گفتن چند روز آزمایشی میتونید بیایین گفتم مشکلی نیست . پرسید همسرتون مشکلی نداشتن با ساعت کاریتون گفتم نه مشکلی نبود. گفتن تماس میگیرن. 

مسیرش خیلی خوبه جای پارک هم امروز پیدا شد. 

وقتی برگشتم خونه دیدم صلاح نیست ماشین جلوی خونه پارک کنم پر از یخ و برفه دوباره گیر میکنه. سر کوچه پارک کردم. 

حالا من موندم با این یخ و برفها چیکار کنم دیگه هیچکس هم پارو به دست ندیدم بگم بیاد پاک کنه . یذره آب جوش ریختم روشون ولی انقدر زیاده که اصلا کاری از پیش نبرد.


بعد ما همه چیز تکراریه

امروز همسرم بچه ها رو برد مدرسه . آخه در ماشین یخ زده  بود باز نمیشد همسرم گفت پیاده میبرمشون. گفتم چقدر خوب یه احساس آرامش عجیبی داشتم.  اینکه ینفر باشه بهت کمک کنه بهترین نعمته. 

داشت میرفت گفت کلاهم کجاست براش پیدا کردم و کلاه پشمیش رو سرش کردم . اونم گفت چقدر خوبه یکی باشه به آدم محبت کنه، محبت کردن سخت بود گفتم نه کاری نداشت. 

مشکل اینجا بود که من همیشه فکر میکردم اون از محبتهای من بدش میاد بخاطر همین میترسیدم سمتش برم. ولی آدم باید اون چیزی که دوست داره باشه رو بروز بده نباید بترسه طرف مقابلش خوشش میاد یا نه .من نباید بترسم از بروز دادن محبتم  اولش میگه این محبتش ظاهریه بعد از یه مدت میفهمه که ذات من همینه .

چقدر خوبه زندگی مشترک بر پایه ی مشارکت باشه کار بیرون از خونه دونفری، کارهای خونه هم نصف نصف. اگه به هم کمک کنیم همدلی هامون بیشتر میشه اونوقت اگه یه نفر هم از راه رسید خواست زندگیمونو بهم بریزه به راحتی نمیتونه بینمون جدایی بندازه چون هرکاری که اون بخواد انجام بده قبلا من و همسرم برای هم انجام دادیم به قول شادمهر عقیلی تو آهنگ تجربه کن  : هرچی تجربه کنی بعد من تکراریه … ، بعد ما همه چیز تکراریه.

دیشب یه جمله زیبا خوندم نوشته بود:

متاهل‌هاى عزیز: 

هیچ‌کدوم از اونهایی که همسرتون رو باهاشون مقایسه میکنید؛ 

هنوزباهاتون زندگى نکردند، تا نقطه ضعف‌هاشونو ببینید، بدی‌هاشونو ببینید، 

همه از دور قهرمانند، و خوب بنظر میرسند



قوی بودن

امروزهم یه مصاحبه کاری دیگه رفتم این شرکت قطعات تصفیه آب و فاضلاب هست به رشته تحصیلی منم مربوط میشه ولی راهش دوره. باید حتما با مترو رفت . امروز ساعت یک و نیم رفتم مترو صادقیه تا ایستگاه هفت تیر یه خط هم عوض کردم یک ساعت طول کشید. برگشت هم همینطور . اون که ستارخان بود  مرتبط با رشته ام نبود ولی رفتن به اونجا یک ربع طول کشید من ترجیح میدم همینو برم . حالا ببینم کدوم خودشون قبول میکنند.

برفها همه جا در حال آب شدن بود غیر از کوچه ما که هنوزباید سرسره بازی کنیم.

راستش الان با خودم فکر میکنم چقدر خوبه این شکلی زندگی کنیم کسی کار به کار آدم نداشته باشه. نپرسه کجا میری کجا میای. منم از اون نپرسم. یه زندگی روشنفکرانه عالی. 

البته بدترین قسمت قوی بودن هم اونجاشه که کسی دیگه حالتو نمیپرسه.


چرا دوست دارم شاغل بشم؟

ساعت نه صبح زنگ زدم اون شرکته که ستارخان هست گفت ما هستیم . منم گفتم اگه اینا رفتن سرکار پس منم میتونم برای  مصاحبه برم. ماشینم تو کوچه پارک کرده بودم دیدم زیر برف دفن شده اسنپ هم نبود دیدم بی آرتی ها هستن  سوار بی آرتی شدم رفتم تا صادقیه از اونجا سوار تاکسی شدم تا بعد از برق آلستوم. خیابونا خلوت بود . رسیدم به شرکت یه فرم پر کردم کلی سوال جواب دادم.

جالبه همه مصاحبه هایی که تاحالا رفتم می پرسن چرا دوست دارید بیایید سرکار  منم میگم میخوام استقلال مالی داشته باشم و تو اجتماع باشم.

ولی یه دلیل دیگه هم که به کسی نمیگم اینه که من دیگه چشمم ترسیده میدونم هیچ امنیتی ندارم . هرلحظه ممکنه کسی  بیاد زندگیمو نابود کنه . من باید برای خودم یه منبع درآمد داشته باشم. 

گفت چرا با این سابقه کاری دنبال کار مربوط به رشته تون نمیگردین. گفتم برای رشته محیط زیست هیچ شغلی در ایران تعریف نشده حتی شهرداری و ادارات محیط زیست هم فارغ التحصیلان اقتصاد و علوم اجتماعی و هر رشته بی ربطی رو به ما ترجیح میدن.

منم نمی تونم تا کی باید بشینم تو خونه دنبال کار مرتبط با رشته ام بگردم.

بعدش گفت ما با چند نفر دیگه هم قرار مصاحبه داشتیم ولی هیچکدوم امروز نیومدن اینکه شما امروز تو این هوا اومدین خیلی برای ما مهمه . دیگه گفتن تماس میگیرن.

برگشت هم یجوری به بدبختی تاکسی پیدا کردم فقط خوبیش اینه که مسیرش خوبه برای من.