-
روز یخی
سهشنبه 10 بهمن 1396 11:46
دیشب چندتا عکس از خودم گرفته بودم خیلی خوب افتادم بعد دلم میخواست عکسامو بفرستم دوستی آشنایی هم ببیند که امروز صبح فرستادم برای همسرم اون همیشه میگه برام عکس بفرست خیلی دوست دارم ببینم عکسهات رو. بعدهم پسرم به زور از خواب بیدار کردم ببرمش مهد. میخواستم پیاده ببرمش نمیومد گریه میکرد اصلا یه قدم هم بر نمیداشت . دیدم یه...
-
بعد ما همه چیز تکراریه
سهشنبه 10 بهمن 1396 07:53
امروز همسرم بچه ها رو برد مدرسه . آخه در ماشین یخ زده بود باز نمیشد همسرم گفت پیاده میبرمشون. گفتم چقدر خوب یه احساس آرامش عجیبی داشتم. اینکه ینفر باشه بهت کمک کنه بهترین نعمته. داشت میرفت گفت کلاهم کجاست براش پیدا کردم و کلاه پشمیش رو سرش کردم . اونم گفت چقدر خوبه یکی باشه به آدم محبت کنه، محبت کردن سخت بود گفتم نه...
-
قوی بودن
دوشنبه 9 بهمن 1396 18:48
امروزهم یه مصاحبه کاری دیگه رفتم این شرکت قطعات تصفیه آب و فاضلاب هست به رشته تحصیلی منم مربوط میشه ولی راهش دوره. باید حتما با مترو رفت . امروز ساعت یک و نیم رفتم مترو صادقیه تا ایستگاه هفت تیر یه خط هم عوض کردم یک ساعت طول کشید. برگشت هم همینطور . اون که ستارخان بود مرتبط با رشته ام نبود ولی رفتن به اونجا یک ربع طول...
-
چرا دوست دارم شاغل بشم؟
یکشنبه 8 بهمن 1396 12:56
ساعت نه صبح زنگ زدم اون شرکته که ستارخان هست گفت ما هستیم . منم گفتم اگه اینا رفتن سرکار پس منم میتونم برای مصاحبه برم. ماشینم تو کوچه پارک کرده بودم دیدم زیر برف دفن شده اسنپ هم نبود دیدم بی آرتی ها هستن سوار بی آرتی شدم رفتم تا صادقیه از اونجا سوار تاکسی شدم تا بعد از برق آلستوم. خیابونا خلوت بود . رسیدم به شرکت یه...
-
خودتو خوب بپوشون
یکشنبه 8 بهمن 1396 08:23
دیشب که از پنجره دونه های برف رو دیدم نشستم کنار پنجره شروع کردم به عکس گرفتن. درختها هر لحظه زیباتر میشد . انگار طبیعت داشت میگفت وقتی عشق باشه دیگه برام مهم نیست این شهر بر اساس قوانین فیزیک و شیمی برف نباید ببینه. من میبارم. قبلش تو خونه تاپ نازکی پوشیده بودم بازهم میگفتم گرمه. همونجوری میرفتم پنجره باز میکردم برف...
-
خانه پدری ومادری
شنبه 7 بهمن 1396 00:01
این پیام رو پدرم گذاشته بود تو گروه تلگرام . روم نشد اونجا بنویسم متاسفم مامان و بابای خوبم که فکر میکردم این راه منو خوشبخت میکنه میخواستم خوشحالیتونو ببینم ولی الان روم نمیشه تو چشماتون نگاه کنه . کاش میتونستم از دردهام بهتون بگم . از اینکه چقدر تحقیر شدم و تحمل کردم. از اینکه به جز مصیبت هیچی براتون نداشتم. پدرم...
-
به خدا اعتماد کن
پنجشنبه 5 بهمن 1396 12:39
دیروز رفتم آرایشگاه دوستم نسرین فهمیدم نسرین هم مثل من اردیبهشتیه. میگفت ماه خیلی بدی به دنیا اومدیم دلمون برای کسیکه دوسش داریم میسوزه هرچقدر هم ازش ضربه بخوریم بازهم محبت میکنیم و میبخشیمش. نسرین گفت من یه چیزی فهمیدم به هر کی کمتر محبت کردم بیشتر دوستم داشت . گفتم دقیقا مثل من انقدر محبت میکنم که اون باورش نمیشه...
-
به غم هایت توجه نکن
چهارشنبه 4 بهمن 1396 10:10
صبح بلند شدم با آهنگ سامی بیگی رقصیدم . بچه ها رو بردم مدرسه و مهد الانم نشستم تو ماشین دارم آهنگ دست بزن مازیار فلاحی رو گوش میکنم. بعدشم میخوام برم آرایشگاه میخوام موهامو یه رنگ متفاوت کنم. میخوام از این به بعد به لحظه های شادیم بیشتر توجه کنم. دیگه نمیخوام از غمها و بدبختیهام بنویسم. این جمله رو امروز خوندم خیلی...
-
مصاحبه کاری
سهشنبه 3 بهمن 1396 11:42
امروز رفتم مصاحبه کاری این یکی از دیروزیه خیلی بهتر بود . از نه صبح تا پنج بعد از ظهر . امیدوارم بشه. اگر تو این شرکت استخدام شدم برای پسرم میتونم سرویس بگیرم ساعت ۱۲ ظهر از مهد برگرده خونه . مادر و پدر همسرم طبقه بالا ی ما هستن کلاس کار و گفتار درمانیشم که ساعت یک به بعد هست از طبقه پایین منتقل میکنم به طبقه بالا ....
-
قوی بودن را انتخاب میکنم
دوشنبه 2 بهمن 1396 09:21
"هنر بخشیدن را بیاموز... نبخشیدن باعث کوچک شدن افق نگاهت و پرشدن فضای ذهنت از چیزهایی میشود که هیچ نیازی به آنها نداری. تو می بخشی چون به اندازه کافی قوی هستی که درک کنی همه آدم ها ممکن است خطا کنند… بخشیدن هدیه ای است که تو به خودت میدهی نه به آنها. به خاطر بسپار که آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند. بخشیدن...
-
همیشه شکر میکنم
دوشنبه 2 بهمن 1396 02:35
بهتره از این به بعد برام هیچی مهم نباشه . هرچی دارم به خداوند میسپارمش. دکتر قمشه ای می گوید: ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛ زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ... ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، پس سعی...
-
فاصله مقدس
یکشنبه 1 بهمن 1396 22:35
یکی از کسانیکه رزومه ام براشون ارسال شد بعدازظهر زنگ زد گفتن فردا برای مصاحبه برم. اگه این کار جور بشه عالی میشه پسرم رو ساعتهایی که کلاس ای بی ای تو خونه داره میفرستم طبقه دوم بقیه ساعتها هم مهد باشه. اینطوری دیگه همسرم فکر نمیکنم فقط برای این کنارش که خرجم رو میدهد خرج من روکه پدرم هم میتونست بده خودم هم میتوانم...
-
تمام سعی ام را میکنم
یکشنبه 1 بهمن 1396 16:47
تلاش ۲ از طریق جاب اینجا برای حدود سی تا شرکت رزومه فرستادم . شیوه زندگیم داره عوض میشه. پسرم دیگه کلاسهای کاردرمانی نخواهد رفت . مهد کودک هم از صبح تا پنج بعدازظهر بره. وقتی نمیشه که نمی تونم خودم بکشم. شاید همین مهد باعث بشه کامل حالش خوب بشه. دیگه خسته شدم نمیخوام به آینده فکر کنم از حالا به بعد فقط برای امروزم...
-
روز برفی زیبا
شنبه 30 دی 1396 13:39
تلاش ۱ امروز بچه رو بردم مهد کودک بعد رفتم تمام عکاسیهای محل سر بزنم. برف هم هر لحظه شدیدتر میشد ولی من ادامه دادم. هر آتلیه عکاسی میدیدم پارک میکردم میرفتم میپرسیدم پرسنل نمیخوان یا حتی کارآموز. یه برآورد کردم دیدم به فتوشاپ عکاسی هم نیاز دارند. قبلا فتوشاپ کارکردم باید دوباره دوره کنم که یادم بیاد. روزنامه همشهری...
-
روحیه زرنگی و دلالی مردم ما
پنجشنبه 28 دی 1396 06:30
دیشب انقدر. من حرص خوردم . یه خانومی جدیدا وارد کلاس عکاسیمون شده دوجلسه هست اینقدر سوال میپرسه که ما هیچی نتونستیم جلو بریم. قبلا عکاسی رو میگه تو دوره های بلند مدت یاد گرفته ولی دست به دوربینش نزده. حتی سلف تایمر هم که بچه شش ساله بلده ایشون بلد نیست. من گفتم تو تابحال یه عکس معمولی هم با دوربینت نگرفتی. این خانوم...
-
آدمهای بد مثل کود هستند برای گیاه
سهشنبه 26 دی 1396 10:03
زنِ توانمند در مقابل سختی ها جا نمیزند ، بلکه مقاومت خود را بالاتر میبرد ، زنِ توانمند وقتی دنیا به کامش پیش نمیرود ، وقتی انتظاراتش بر آورده نمیشود ، وقتی با مسایل پیش بینی نشده روبرو میشود ، تمام نمیشود ، بیشتر میشود ، بزرگتر میشود ، قَدَر تر میشود . یادم میاید که خانمِ خیلی خوش برخورد و حرفه ای آرایشگر برایم از...
-
روزهایی برای قوی شدن
دوشنبه 25 دی 1396 15:19
اینکه رفتن آدمها شما را تضعیف می کند دروغ محض و پرحاشیه ایست نه تنها شما را ضعیف نمیکند بلکه قوی تر. هم می کند. به شما می فهماند هیچ چیز حکم ابد ندارد و تا همیشه برای شما نخواهد ماند. و مهم تر اینکه به شما می آموزد چطور گلیم خود را از آب بیرون بکشید آن هم به تنهایی. یادتان میدهد که تنهایی ترس ندارد. بلکه گاهی باهم...
-
تخت خوابم تو خونه مامان و بابا
یکشنبه 24 دی 1396 01:35
دیروز ظهر سردرد شدید داشتم تو خونه مامان بابام رفتم تو تختخواب قدیمیم دراز کشیدم . انگار زمان برام متوقف شده بود اصلا یادم رفت مادر دوتا بچه هستم یه عالمه مشکل دارم . باید برم خونه شام درست کنم. همسرم میاد با اینکه میدونم دلش پیش یکی دیگه هست باید انگار بزور خودمو تو دلش جا کنم، باید به فکر کلاس بچه ها باشم ، بچه رو...
-
آرامش از آن توست
جمعه 22 دی 1396 23:38
نباید نگران از دست دادن آدمها باشم من کسی را تو زندگیم پیدا کردم که همیشه با منه . اون هم خدایم هست. مهم نیست اگه تنها موندم و دارم سختی میکشم باید این مراحل بگذرونم تا رشد کنم. شاید تا آخر همینطور تنها بمونم شایدهم آدمی که از لحاظ روحی با من شبیه باشه رو هنوز تو زندگیم ملاقات نکردم. بهرحال غصه خوردن نداره شاید همسرم...
-
با ما چیکار کردین
چهارشنبه 20 دی 1396 08:00
یه جایی دیدم نوشته بود همایشی در ترسیم مقام والای مادر اسم همایش هم نوشته بود همایش تکرار بی انتهای اتیسم . چقدر این جمله ها غم انگیزه ”مادران فرشته های اتیسم، تکرار بی انتهای اتیسم و … نمی تونید کمکمون کنید حداقل با این جمله ها عذابمون ندید اتفاقا بچه های ما خاص تر و دوست داشتنی تر از بقیه بچه هان من ترجیح میدم از...
-
قایقمان را خالی کنیم
چهارشنبه 20 دی 1396 04:11
بازهم بی خوابی شبانه . نمی دونم چرا خوابم نمیبره. امروز تو باشگاه مربیمون میگفت میخوام یه سفر دور همی ببرمتون ولی اون خانومهایی که شوهری هستن رو نمی بریم. چون اونا فقط چسببدن به شوهرشون. بعد هم گفت من اینقدر اینجوری میگم تو کلاسهام بچه ها میترسن منو عروسیشون دعوت کنن یا با ترس و لرز میگن ما داریم بچه دار میشیم. گفتم...
-
امان از … بلاگ
دوشنبه 18 دی 1396 19:47
صبح رفتیم دکتر اولین بار بود که همسرم هم با من اومد داخل مطب دکتر . همسرم راجع به من با دکتر صحبت کرد دکترم گفت باید حتما هردو پیش مشاور برید نسخه نوشت که به مشاور مراجعه شود. بعد هم گفت دوباره باید از گلوت نمونه برداری بشه که خیلی میترسم . بعد هم گفت دوکیلو وزن کم کردم پرسید چیکار کردم گفتم شام دیگه سالاد میخورم...
-
خوشبختی در مسیر است نه مقصد
شنبه 16 دی 1396 23:08
امشب داشتیم صحبت میکردیم من از دپرس بودنم میگفتم بعد بهش گفتم توروخدا حالم رو خوب کن . گفت شما به من احترام بذار هرچی گفتم بگو چشم منم میخوام بفرستمت چین دوره آموزشی سه هفته ای. برای رشته ما پذیرش دارند. این جور دوره هارو هر سال خودش میرفت ولی الان میگه من برم. خیلی ذوق کردم ولی بعدش گفتم بچه ها چی ؟ گفت اگه تابستون...
-
خانه عشق
شنبه 16 دی 1396 10:22
بهترین راه برای خوشحال ماندن، هیچ توقعی از هیچ کس نداشتن است. هیچ توقعی... صبح از شدت نا امیدی و افسردگی دلم نمیخواست از رو تخت خواب بلند شم . حتی نمیخواستم پسرم ببرم مهدکودک کاری که اینهمه براش دارم زحمت میکشم تا اون خوب بشه .ولی یهو بخودم اومدم گفتم این همون چیزیه که بهانه میده دست همه که اینو ولش کنید افسرده هست...
-
بیخیال دنیا میشم
جمعه 15 دی 1396 10:04
رفتم آزمایش خون دادم مثل اینکه گلوکز خونم یکم زیاده. من هروقت عصبی میشم بیشتر میخورم اگه بخواد همینجوری پیش بره و من حرص بخورم و عصبی بشم چند وقت دیگه احتمالا مثل همون آدمای غمگین میشم که فقط میخورن و کم کم شاید چاق هم بشم که اصلا خوشم نمیاد. میخوام بیخیال بشم نه اینکه مثل مامان دوستم غصه بخورم و آخرشم خودم نابود بشم....
-
بازهم کافه های ولیعصر
پنجشنبه 14 دی 1396 17:25
امروز صبح منو دعوت کرد کافه رستوران ایران ایتالیا تو ولیعصر باهم صبحونه سلف سرویس خوشمزه ای خوردیم. همه غذاهای مورد علاقه من روی میز بود. سوسیس و کالباس، سیب زمینی و قارچ، خوراک لوبیا، تخم مرغ، سالاد ماکارونی ، آب پرتقال و چای و مخلفات صبحونه بین الملل. فضای چوبی کافه هم واقعا دلنشین بود. خیالمونم از بابت بچه ها راحت...
-
بازگشت به خویشتن
چهارشنبه 13 دی 1396 08:05
آخر و عاقبت همه عشق ها شکست و ناکامیه. این یکی از قوانین طبیعته استثنا هم نداره. فقط مزه کوچیکی رو به ما می چشانند و عشق محو میشود حالا هرچندبار که میخوای عاشق شو آخر همه عشق ها سردی و بی احساسیه. هرچندبار میخواهی طلاق بگیر و ازدواج کن . هرچقدر میخوای وابسته شو ، خودتو برای طرف مقابلت به آب و آتش بزن بازهم اونی که...
-
از خودم شروع میکنم
یکشنبه 10 دی 1396 16:28
من باید شاد باشم نباید شادی من وابسته به کارهای دیگری باشه. نباید انتظار داشته باشم دیگری منو شاد کنه. یادمه قبلا که شاغل بودم رئیس و بقیه افراد دائم به من گوشزد میکردند که ما یکی بهتر ازتو سراغ داریم دائم تهدید میکردند که این کار را از من میگیرند . منم خیلی جنگیدم و خودم به آب و آتیش زدم بیش از وظیفه ام کار میکردم...
-
همه چیز را به خدا میسپارم
شنبه 9 دی 1396 14:57
امروز رفتم تو کانال فال تاروت گفت یه خانومی هست داره باهات دشمنی میکنه الانم میخواد طلسمی رو وارد زندگیت کنه. احتمالا منظورش همون خانومه هست . همون لحظه تو یه گروه دیگه پیامی اومد که خوشحالم کرد نوشته بود همه چیز رو به خدا بسپار. خیلی خوشحال شدم چون من خدارا همیشه داشتم و خواهم داشت . پس نگرانی ندارم. ضمنا کسانیکه تو...
-
واقعیت زندگی
دوشنبه 4 دی 1396 08:44
خیلی دنبال شیطان، بیرون از خودمون نگردیم... چندبار با داشته هامون دیگران رو وسوسه کردیم کاری رو بکنن که درست نیست؟ این داشته ها میتونه پول باشه یا ادعای حمایت برای زن غریبه... و یا گوشه چشمی دلبرانه برای مردی که متعلق به ما نیست.... به نظرم نفر سوم هیچ رابطه ای نباید باشیم. واقعیت زندگی که فقط تفریح و سرگرمی نیست....